Thursday, April 19

عبور باید کرد

دچار باید بود
وگرنه زمزمه حیرت میان دو حرف
حرام خواهد شد
...
و در کدام بهار
درنگ خواهی کرد
و سطح روح پر از برگ سبز خواهد شد؟
ببین، همیشه خراشی ست روی صورت احساس

Monday, April 16

Silence


حرمت واژه ها نیست که لبها را به هم می دوزد... هزار واژه و جمله در ذهن فریاد می شوند، اما لرزه ای بر لب نمی اندازند...
حرمت کلام هم نیست... وقتی آنچه به زبان نمی آید بر صفحه های کاغذ می خزد...
شاید اصلا این حرمت نیست که گلو را فلج می کند و لبها را لاشه های بی عصب...
شاید بیزاری از شنیدن است...
زمانی، خسته که می شدم از شنیدن، کر می شدم... به سادگی کر می شدم
حالا دیگر از شنیدن خودم خسته ام... و لال می شوم... به سادگی لال می شوم

در هر روحی، دو تن لااقل زیست می کنند و چنان چون مار به هم می لولند که در نگاه گم می شوند... آن که از درد فریاد می کشد به ثانیه های سکوت رجزهای آنکه ردای غرور می فروشد دل خوش میکند که شاید شنیده شود... و آنکه ثانیه ای می شنود به حساب لغزش تاری از حنجره ناشنیده می گذرد... و آنکه خبر دارد از آوازهای درنده گلوی غرور، و توانش هست که ثانیه ها را بشنود، سرانجام خسته می شود از حقیقت ثانیه ها و دروغ ساعت ها... و من خسته ام
گلویی هست که بغض را پیچیده به ردای غرور... بلرزد اگر ثانیه ای، ضجه درد است... سکوت

Friday, April 13

فصل


....
و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمیست
که همچنان که ترا می بوسند
در ذهن خود طناب دار تو را می بافند

....

شاید حقیقت آن دو دست جوان بود، آن دو دست جوان
که زیر بارش یکریز برف مدفون شد
و سال دیگر وقتی بهار
با آسمان پشت پنجره همخوابه می شود
و در تنش فوران می کنند
فواره های سبز ساقه های سبکبار
شکوفه خواهد داد ای یار، ای یگانه ترین یار

ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد