Tuesday, October 28

و اما شب


خواب‌های جدیدم رو می‌تونم ۳ دسته کنم:
اول اونا که توشون به صورتی‌ واقعی‌ و طی‌ یه پروسه ی منطقی‌، و بدون حجم زیادی از تخیل، یکی‌ یا جماعتی از ملتی‌ رو که میشناسم به کشتن میدم... صبح که بیدار میشم(اگه همون نصف شب بیدار نشده باشم) خبر‌لازم هستم...
دوم اونا که توشون ملت از اول خودشون به صورت اکتیو وارد جنگ میشن و نیازی به داستان ساختن از طرف من بره کشتنشون نیست
سوم، خوابهایی که مقادیر متنابهی از استعاره و تخیل ریخته توشون و کلی‌ اکتیویتر هویت بیوتیفول مایندم هستن تا بشینه تحلیل و تعبیرشون کنه
مثلا دیشب این دختر عموی بیچاره م رو در عنفوان نوعروسی و هیکل درستیش میدیدم که در عرض ۲ روز، ۲ تا پسر بچه به دنیا آورد که اولی‌ با یه دست، انگشت کرد توی چشم دومی‌ و با اون یکی‌ دست زد پس کله ش، طوری که کاسه ی چشم دومی‌ کاملا خالی‌ شد... و البته این همون دختر عمویی یه که اولردی ۲ تا دختر داره و نمونه ی نابی یه از تبدیل باربی به بی‌ یر...


Monday, October 20

weekly report!

-
از خونه ی همدانشگاهیم که میومدم، شوهرش ۳ تا آبجو با طعم‌های مختلف داد بهم! خونه ی خودم که رسیدم، ۲تاشون رو دادم به پسر‌های ساختمون اونور حیاط... حالا پسر چینی‌ یه، طی‌ یک اقدام تلافی جویانه، برام شراب چینی‌ آورده!
-
احساس مسوولیت می‌کردم بنابر تعهداتم به آبجی بزرگه که یه چیزی بپزم... هر چی‌ فکر کردم، دستور کته یادم نیومد... آبکش کردم برنج و نون تست گذاشتم ته قابلمه!! ته دیگی‌ در اومد صادراتی! ترکیب رنگیش در خاطرم درج شد! حدا قل قورمه سبزی با ته دیگ آخر هفته م سر جاشه
-
تحت تأثیر آب و هوا، به طرز نوجوانانه یی هی‌ هر چی‌ میخرم انواع صورتی‌ رو هم توش داره!
-
مهمتر از همه اینکه، من تونستم بدون استفاده از هیچ ابزار یک بار مصرفی، خودم، با همین دست‌های نجیب و زحمتکشم، در زمانی‌ کمتر از یک ساعت (!!)، تمام صورتم رو بند بندازم! تازه رضایت هم داشته باشم از کیفیت کار!
-
... ... ... ... خوب آخر هفته ست دیگه... دلتنگ هم میشیم... ... ... ...

Wednesday, October 15

odor


گاهی‌ داشتن و دیدن چندان فرقی‌ ندارن برات... فرقی‌ نداره باغ داشته باشی‌ یا بری تماشای باغ... حالا منم فعلا خوشم و آروم از تماشای عاشقی ها و زیبایی‌ ها
مستم با عطر همه ی بوسه‌هایی‌ که پخشن توی هوا... مهم نیست کجا نشستن

Tuesday, October 14

RE:


hodude zohr residam daneshgah o ba kasi k gharar bud khunasho ejare konam tamas gereftam...
ye sa@ e baed, man o 4 ta az bache ha raftim didane khune!!! taze in 4 ta gheyr az uni budan k umade bud forudgah donbalam!
saahebkhune taajjob karde bud hesabi!! vali in dar moghayese ba taajjobe man az didane khune ye no o modern o honari o mojahhazesh, hich bud! jatun khalli mishe ye arusi ro ba zarf o zorufe chini ye tuye cabinet ha raah andakht... ye party ro ham ba zarfaye ye bar masrafesh... ye sali ham mishe dar o divar o zarfaro ba mavade shuyandash saabid...
kolli tablo ruye dar o divar hast, kaare khode saahebkhune o rofaghash o mashaahir... ye aghaye mojassame ee ham tuye rahro ruberuye dar, dar kamaale binaamusi lokht (o ...) istade
mogheé bargashtan, tuye mashin sohbat az musighi shod ba yeki az bacheha k chand bari umade Iran... Shajarian ro mishnakht, barash zolf ro gozashtam k namjoo ro ham beshanse
emruz tanha raftam markaze shahr o gom nashodam! kaarhaye sabte naamam hanuz anjaam nashode... haddeaghal ta ye hafte ye dige karte daneshjuyi nadaram... b khanume goftam age madareke man kaamel nashode bud, pas chera man injam!!! baed taze bare avvalin bar nostalgy umad soragham k ouvah... mitunestam ye hafte ye dige ham bemunam tu Iran!
P.S:
حدود ظهر رسیدم دانشگاه و با کسی که قرار بود خونه شو اجاره کنم تماس گرفتم... یه ساعت بعد، من و ۴ تا از بچه‌ها رفتیم دیدن خونه!!‫تازه این ۴ تا غیر از اونی بودن که اومده بود فرودگاه دنبالم! صاحبخونه تعجب کرده بود حسابی!! ولی این در مقایسه با تعجب من از دیدن خونه ی نو و مدرن و هنری و مجهزش، هیچ بود! جاتون خالی میشه یه عروسی رو با ظرف و ظروف چینی توی کابینت ها راه انداخت... یه پارتی رو هم با ظرفای یه بار مصرفش ... یه سالی هم میشه در و دیوار و ظرفارو با مواد شوینده ش سابید...
کلی تابلو روی در و دیوار هست، کار خود صاحبخونه و رفقاش و مشاهیر... یه آقای مجسمه ای هم توی راهرو روبروی در، در کمال بی ناموسی لخت (و ...) ایستاده
‫موقع برگشتن، توی ماشین صحبت از موسیقی شد با یکی از بچه ها که چند باری اومده ایران... شجریان رو میشناخت، براش زلف رو گذاشتم که نامجو رو هم بشناسه
امروز تنها رفتم مرکز شهر و گم نشدم! کارهای ثبت نامم هنوز انجام نشده... حداقل تا یه هفته دیگه کارت دانشجویی ندارم... به خانومه گفتم اگه مدارک من کامل نشده بود، پس چرا من اینجام!!! بعد تازه برای اولین بار نوستالژی اومد سراغم که اووه ... می تونستم یه هفته ی دیگه هم بمونم تو ایران
P.S2:
Thank you
مرسی