Sunday, December 21

Pattern


کسی بود که شبیه من بود به قدری که بارها نیمه آشناها اشتباهمون گرفته بودن... امروز عکسهای عروسیش رو می دیدم که بغل مردی خیلی شبیه تو ایستاده بود...

این دنیا انگار همه ی جایگشت های ممکن رو امتحان می کنه اما روی چند تا کپی... روی هر کپی هم تا بهش فرصت بدی کارشو تکرار می کنه که شاید همه ی نتایج ممکن از هر جایگشت رو پیدا کنی... تازه اگه بدونی تکرار اونو نباید با تکرار جواب بدی

Saturday, December 20

at the center of nothing


دلم میخواست چیزی بنویسم برای بلندترین شب سال که نه زار باشه و نه دور از واقع... راستش هم حتی اول خواستم از خیالات بنویسم... اما نشد... زبونش رو گم کردم یا خودش رو یا بدوقت روزگارمه، نمی دونم... اما نشد... حرفهایی هست... اما آهنگ نشد، خیال انگیز نشد...... شاید نیست... شاید اینکه همه ی بادها بی بو و بی که چیزی رو پرت و گم کنن رد می شن و می رن، اما رو برنمی گردونی به تماشای یادها و خاطره هایی که انگار اسید پاشیده باشی به صورتشون و وسوسه نمی شی هیچ، یعنی ناممکن شده که گرم بشی با هیچ کدوم... تا هم به خیالی گرم نشی چی هست که بنویسی؟
بلد هم نیستم که حرفهام رو چپه کنم... می مونه زار زدن که ......... بیخیال
....
فقط هوس هندونه کردم... هم وحشی خوردنش رو و هم قاچ شده و مرتب توی ظرف و منتظر مهمون چیده شده ش رو...
هی هی هی...


Wednesday, December 3

HB, HM

حالا شبیه‌تر شدیم... فرقی که نمی‌کند... تنها که باشی و بی‌تماشا... فرقی نمی‌کند که کجا... آنجا که نمی‌دانم کجا یا اینجا... لابد تو هم این روزها مثل من دنبال پنجره‌ای می‌گردی که باز شود به خنده‌هایشان حالا که اینهمه بهانه دارند برای شادی...
هرقدر هم که آزاد باشی لابد گاهی مثل همین روزهای من دست و بالت بسته می‌شود و گیر می‌کنی لای نیزارهای تاریک بیخبری... لابد گاهی بیقراری که دست یکی‌شان پنجره‌ات را باز کند و نور رقصان و گرم حضورشان را بپاشد روی سردی تنهاییت... لابد گاهی قانعی حتی به صدایی... گاهی اما می‌خواهی باورت کنند که هستی هنوز و دغدغه‌هاشان روانت را به کجاها که نمی‌راند... باور کنند که هنوز می‌توانی باشی...
حالا شبیه‌تر شدیم... حالا باز کمی بیشتر می‌فهممت
....

Monday, December 1

coincidence?


فکر کن یه هفته دور و بر یه جمع آدم تازه باشی‌، به یکیشون هیچ رقمه نخوایی نزدیک شی، چون فکر میکنی‌ سخت و پیچیده ست، و خوب تو هم حوصله داری مگه؟ بعد، بعد از یک هفته، روز آخری که دور و بر هم هستید، کاشف به عمل بیاره اون طرف، که توی یه روز به دنیا اومدید!