Thursday, April 16

Fixation


اتوبوس به ایستگاه نزدیک می شد
دختر از پشت سر من بلند شد و رفت جلوی در وسط
زاویه ی نگاه من به سمت بیرون بود و خودش هیچ کجا... که حرکت نامأنوس نامحسوس دختر رو به مغزم مخابره کرد
سرش که یک دفعه بی اختیار شروع می کرد به حرکت، سریع دستمالی درمی آورد به بهانه ی پاک کردن دماغش و صورتش رو از اونجا فیکس می کرد
سه بار در عرض یه ده ثانیه این کار رو کرد... خانم جلویی من از پنجره روبرگردوند و به مرد بغل دستیش چیزی گفت... نگاه مرد بغل دستیش از روی دختر کنده شد
من فکر کردم یعنی نگاه من هم اینقدر سنگینه؟ کمی تکون دادم نگاهمو
مردهای ردیف کناری هم بلند شدن که پیاده شن...
دختر که کمی آرومتر شده بود برگشت و نگاهش رو از روی همه گذروند
هیچ کس نگاهش نمی کرد
لابد فکر کرد هیچ کس نگاهش نکرده بود
اتوبوس ایستاد
آروم پیاده شد و با سر بالا و نگاه مستقیم به روبرو، راه افتاد

Taller than the tallest trees

اینو می دونستید؟:



Céline Dion recorded "All the Way" as a duet with Sinatra (using the vocals from his 1963 Reprise recording) on her 1999 album All the Way… A Decade of Song and also performed the song in virtual duet in her Las Vegas show, A New Day.... This version of the song was nominated for a Grammy Award for Best Collaboration.


اُتوپلی نیست... ولی پایین اون گوشه ی راسته... اگه خواستید گوش کنید

Sunday, April 12

افاضاتی

- Not every needing is addiction… Addiction is to need something increasingly while not only you can live without it, but also it harms or wastes you or something important in or for your life…
...
Actually Love is an addiction too!
...

Monday, April 6

تمثیل هات


من می ترسم از سر زدن به وبلاگت... شوق هم دارم اما... می آم و جمله های گاه و بی گاهت رو می نویسم اینجا و اونجا که بغض کنم هر بار که می بینمشون...

قلبم نمی زند
مثل درختی
که صندلی شده باشد

Saturday, April 4

Desktop!

خودشیفتگی ست این یا سلف اِستادی با طعم انحنا؟


knowledge

- Excuse me, but you don’t know enough about life to say a thing like that, Sister.
- I know enough.
- You know the rules maybe, but that don’t cover it.
- I know what I won’t accept.
- You accept what you gotta accept, and you work with it.

Doubt

Thursday, April 2

آه... هفت سالگی!

*
یک کلاس یا یه مدرسه بودن که هجوم آوردن توی قطار... دختر و پسر به هر رنگ و سایز و سن... کله مو کرده بودم توی مونیتور و صدای موزیک رو بالا برده بودم که با تماشاشون آدم فضولی به نظر نیام! به ایستگاه بروکسل نورث که نزدیک می شدیم غلغله افتاد بینشون...همه پسرها ریخته بودن پشت پنجره های سمت چپ ... از نیم وجبی ها آی و اویی در می اومد که از نصف مردهای ما عمرن درنیاد (از نصف دیگه هم گاهی ممکنه صادر شه)!... دخترها هم می خندیدن و بعضی ها هم مثل من لبخند افاضه می کردن! شانسشون تمام ویترین ها هم پر بود و پشت هر ویترین یکی ژست گرفته بود و با نگاه غمگین که نه، فیلسوفانه ای، به عمق دیوار روبروش نگاه می کرد... مردها توی فاصله ی پنجره و دیوار روبرو آروم قدم می زدن... اونها که توی ویترین ایستاده یا نشسته بودن، انگار به مردی خیالی که توی دیوار، زیر ریل راه آهن ایستاده بود، خیره بودن... پسربچه ها هم از توی قطار، از سر و کول هم بالا می رفتن که حتی یکی شون رو از قلم نندازن و برای هر کدوم صوت مخصوصی در کنن!

**
نوشته ی روی دستبندی رو می خوندم که به دست مردی بود که میله ی مترو رو از بالای دست من گرفته بود...
makepovertyhistory

***
توی ایستگاه های مترو و قطار بروکسل یاد تهران خودمون می افتم... زنهای بچه به بغل نشستن پای دیوار و نگاهشون به ارتفاعی دوخته شده حدود وسط قد جمعیتی که تند از جلوشون می گذره... تا بی اینکه به چشم کسی نگاه کنن، متوجه باشن کی توجه داره بهشون... تا تله پاتی کنن و ترحم بخرن...

****
من اگه فقیر باشم، اگه هیچ انتخابی نداشته باشم، ترجیح می دم جنس باشم تا هیچی... تا گدا... حالا هرقدر هم جنس ضررداری باشم... مشتری خودش باید عاقل باشه... برای من مهم اینه که خواسته بشم، نه اینکه بخوام

*****
دو خط آخر قابل تعمیم است به هر فقری



Wednesday, April 1

Thoughts of thighs!

- May be you should take your hand off my thigh.
- My hand's not on your thigh...

White Palace