اتوبوس به ایستگاه نزدیک می شد
دختر از پشت سر من بلند شد و رفت جلوی در وسط
زاویه ی نگاه من به سمت بیرون بود و خودش هیچ کجا... که حرکت نامأنوس نامحسوس دختر رو به مغزم مخابره کرد
سرش که یک دفعه بی اختیار شروع می کرد به حرکت، سریع دستمالی درمی آورد به بهانه ی پاک کردن دماغش و صورتش رو از اونجا فیکس می کرد
سه بار در عرض یه ده ثانیه این کار رو کرد... خانم جلویی من از پنجره روبرگردوند و به مرد بغل دستیش چیزی گفت... نگاه مرد بغل دستیش از روی دختر کنده شد
من فکر کردم یعنی نگاه من هم اینقدر سنگینه؟ کمی تکون دادم نگاهمو
مردهای ردیف کناری هم بلند شدن که پیاده شن...
دختر که کمی آرومتر شده بود برگشت و نگاهش رو از روی همه گذروند
هیچ کس نگاهش نمی کرد
لابد فکر کرد هیچ کس نگاهش نکرده بود
اتوبوس ایستاد
آروم پیاده شد و با سر بالا و نگاه مستقیم به روبرو، راه افتاد
سه بار در عرض یه ده ثانیه این کار رو کرد... خانم جلویی من از پنجره روبرگردوند و به مرد بغل دستیش چیزی گفت... نگاه مرد بغل دستیش از روی دختر کنده شد
من فکر کردم یعنی نگاه من هم اینقدر سنگینه؟ کمی تکون دادم نگاهمو
مردهای ردیف کناری هم بلند شدن که پیاده شن...
دختر که کمی آرومتر شده بود برگشت و نگاهش رو از روی همه گذروند
هیچ کس نگاهش نمی کرد
لابد فکر کرد هیچ کس نگاهش نکرده بود
اتوبوس ایستاد
آروم پیاده شد و با سر بالا و نگاه مستقیم به روبرو، راه افتاد