تباه شد تباه
خزان شوم به آن زیبایی
به روی عالم ما بارید
هزارویک
هزارویک شب رسوایی
چهار گوشه عالم را
زنی مچاله کرد
پنجره را باز کرد
دور انداخت
اگرچه
هزار قالی زربفت بافت آفتاب نگاهش به باغ بیگانه
ولی ترنج سینه ما را چه نیمه کاره رها کرد زیر پای خلایق
چه نیمه کاره رها کرد
...
درخت توت
همان چتر کهکشانی امن و امان میدانها
شکسته است
می از صراحی حبسش برون نمی تابد
و بغض دلکش آوازه خوان
بریده بریده به گوش می رسد از صفحه قدیم جوانی
و یک سه تار شکسته
کنار سطل زباله
نشسته است
تباه شد تباه
خزان شوم به آن زیبایی
به روی عالم ما بارید
هزارویک
هزارویک شب رسوایی