در رو پشت سرت قفل می کنی... پرده رو می کشی... ملافه ها رو تن رختخواب نمی کنی... می ذاری روی بالش و زیر پتو... لباساتو در میاری و پرت کردنی هارو پرت می کنی و واجبارو به هر گوشه ی دم دست تر آویزون... لازمارو از چمدونِ سرپا درمیاری... وقتی می خوای بشینی روی پتو، زیرت یه دستمال کاغذی پهن می کنی... پرتقال رو با ناخن پوست می کنی... شربت رو توی در شیشه ش می خوری... شیر رو از پاکت یه لیتریش سر می کشی... بعد... از خلال پرده زل می زنی به تاریکی
Saturday, November 28
Wednesday, November 25
Proper Goodbye
:تایپ می کنه
it's all rested in fate, isn't it?
طبق معمول یه چرند بی ربطی می پرونم... که جواب ندم
حالا نشسته م و می بینم که لابد آره، وگرنه چرا هیچ وقت نشد... که خداحافظی کنم... با هیچ گوشه ی دلم... همیشه دلواپس بودم که نابلد خداحافظی کنم... اما... هیچ وقت نشد... بلد یا نابلد
it's all rested in fate, isn't it?
طبق معمول یه چرند بی ربطی می پرونم... که جواب ندم
حالا نشسته م و می بینم که لابد آره، وگرنه چرا هیچ وقت نشد... که خداحافظی کنم... با هیچ گوشه ی دلم... همیشه دلواپس بودم که نابلد خداحافظی کنم... اما... هیچ وقت نشد... بلد یا نابلد
Labels:
چهار حرف بودن
Subscribe to:
Posts (Atom)