Wednesday, July 29

همه زیبا


می شد اگه غمی نداشتیم، بنشینیم و با تماشای این عکسها، فقط لذت ببریم از انحنای بی نقص ماهیچه های سفت و کشیده و گردنهای بلند و بازوهای باز و اندامی که شکفته شده برای جریان انرژی ای که باید بسازه یا بسوزونه یا بسوزه.... همه انگار زیباتر هستن وقتی از اعماق وجودشون می خوان






Tuesday, July 21

An EX

- I'm going away for a little while...
- Where?
- I don't know... India maybe... someplace exotic... foerign...where I can't understand a language...
- Why?
- Because... I can't...


An American Affair


I’m an ex… Ex-wife…Ex-mother…Ex-lover…

منقضی شده... خودت یا دنیات تموم شدید... مثل یه تیکه از تاریخ... که توی شکستگی ظرفها یا چروکیدگی ورقها یا سیاه و سفیدی عکسها فقط می تونی پیداش کنی... تلخه لابد که آدم خودش رو اونجا ببینه... برای همینه که تاریخ رو مثل شراب تلخ دوست ندارم... لابد اما تلخه که آدم خودش رو نبینه... تحریم آینه می کنم، اما بی که به روی خودم بیارم دلم برای خودم تنگ می شه... برای همین هم هست شاید که دلبسته ی همه ی عکسهای سیاه و سفید عالم هستم... راحت یادم می مونه کنتراست چروکهای صورت یه کارگر، برق سفید چشمای یه دختر بچه، سایه های اندام یه زن که انگار با مداد کشیده باشن... رنگ حواسم رو پرت می کنه... رنگ زنده م می کنه و حواسم به خودم پرت می شه و نمی ذاره دیگرون رو ببینم...
برای همین هم هست شاید که همه ی عاشقانه های سینما باید جایی رنگشون رو بریزن و سیاه و سفید بشن تا تلنگر آخر رو بزنن به استخوانهام و بریزم و خون تند برسه به مغزم و چیزی رسوب کنه و ثابت بشه... برای همینه که تاریخ رو که مثل شراب دوست ندارم، کهنه تر می پسندم... برای همینه که طعم این روزها رو نمی چشم... منتظر کهنگی ش هستم مدام... که هی چشمهام پیر می شن و به این روزها مثل پیرزنی نگاه می کنم که انگار قراره براش عکسهای سیاه و سفیدی بشن توی قاب های اتاقهای بی همزبونی هاش..

Wednesday, July 15

وحدت


من این تیپ آدمها رو تازه کشف کردم که
از موسوی خوششون نمیاد... به احمدی نژاد رأی دادن که موسوی رأی نیاره... بعد از انتخابات و جریاناتش، از احمدی نژاد سرخورده شده ن و معتقدن که تقلب هم شده، اما موسوی رو مقصر این بلواها می دونن

Wednesday, July 8

جوان ایتالیایی عزیز و روسهای فهیم


می خواستن به ملت عنایت بفرمایند، نشستیم پای اینترنت، که هنوز خوش بینانه جزو ملتیم... توفیق دست داد چند دقیقه اخبار تلویزیون فرهیخته مون رو هم تماشا کردیم و کلی صحنه ی سرکوب تظاهرات رو در گوشه و کنار دنیا دیدیم... بعد تازه چشمهامون باز شد که چقدر ما مدرن هستیم... از چند میلیون معترض، بگو دویست تا هم کشته داده باشیم خیلی ناچیزه در برابر مثلا یک "جوان ایتالیایی" طفلکی معصومِ لابد ناکامِ، لابد خوشگلِ، لابد از شدت سیاسیِ مظلوم بودن: مامان، که هشت سال پیش کشته شده توی درگیریهای پلیس با "جمعی" از معترضین فهیم معترض به اجلاس گروه هشت... لحن مجری همزمان حاوی "اَی پلیس پدرسوخته" و "اِی دولت های دیکتاتور" و "آی بدبخت جوون ایتالیایی" بود
بعد ایشون حرفهایی رو که درمورد خودشون از اینور و اونور خونده بودن، بالا آوردن روی دیگرون... من هم همینجوری تحمل می کردم و نمی بستم صفحه رو... احساس کردم باید قدردانشون باشم بابت توسعه ی شگفت سعه ی صدرم... بعد فکر کردم از بین همه ی دیکتاتورها، چند نفر تعریف دیکتاتور رو درمورد خودشون صادق می دونن؟ جالبه که اغلب با بهت تسلیم قضاوت مردم می شن... ایشون هم به طرز غریبی پرت تشریف دارن از دوایر تعاریف و خاکی می رونن با اعتماد به نفس و با مظلوم نمایی...کمی هم ترسیدن یقینا... اما هنوز اِشراف پیدا نکردن که کجای بازی گیرن... دارن زیرپوستی دست و پا هم می زنن
بعد در یک شبکه ی دیگه ای داشتن تحلیل می فرمودن که چقدر آمریکایی ها پلیدن و می خوان روسها رو فریب بدن و چقدر روسها آگاهن و فریب نخواهند خورد... چنان که تو فکر می کردی پوتین بعد از صحبت با اوباما اومده توی باغچه پشتی با اینا به اوباما خندیده... اَی اَی اَی
اینا همه ش نیم ساعت بود


فکر کن چند سال دیگه ("چند" سال دیگه؟؟) تلویزیون که زیر و زبر شد، بشینه این چیزهاش رو نشون بده و بچه های تازه بالغ بشینن تماشا کنن و نفهمن عمق فاجعه رو و پوزخند بزنن و فکر کنن تاریخ یعنی مشق بلاهت و حالشون به هم بخوره که یه عده ای هنوز درگیر تاریخن و درد دارن هنوز
خدایی اگه آدم یه کتاب لازم داشته باشه، دست کم باید اساطیرالاولینی باشه که دفن شدن و فراموش، اما هنوز و همیشه آدمها لازم دارن قصه شون رو