اونجا هر روز مردم جسورتر میشن و اینجا ما هر روز صبورتر.
مجبوریم!
هفته ی اول بعد از انتخابات، قرار بود گزارش کارهای ۳ ماهه م رو بدم، که خوب طبیعتا ندادم. پستداک مثلا خواست آندرستندینگ باشه و قرار شد به جای تحویل گزارش، یه هفته کار عملی کنم که خیلی تمرکز ذهنی نمیخواد.
۲هفته بعد، یه شب بیدار موندم و اولین قسمت گزارش رو دادم. ۲ روز بعد قسمت دوم رو. رفتار پستداک مربوطه مثل همیشه اعصاب خورد کن بود، اما من دیگه خسته بودم و عصبی. دلم نمیخواست اونجا باشم، اما بودم... دلم نمیخواست کار کنم، اما میکردم... کارم خوب بود اما طرف گفته بود "ثنک یو فور یور هلپ"، و من احساس کارگری بهم دست داده بود. ظرف یه شب تصمیم گرفتم و برای استادم که رفته بود تعطیلات ایمیل زدم و همون شد که الان در یک مملکت دیگه سر میکنم و روز از نو.
حالا باز هم دلم نمیخواد اینجا باشم، اما هستم. دلم نمیخواد کار کنم اما مصمم کار میکنم... نیاز به آندرستندینگ کسی هم ندارم! اصلا در موردش حرف نمیزنم. هر ۲ ساعت یه بار گوگل ریدر چک میکنم و آخر کار فیسبوک و آخر شب بی بهانه گریه ... فیلمهارو نصفه نیمه نگاه میکنم، فقط در حد حس خبر...
خفه خون گرفتم و خون دل میخورم...