هیچکس را سر آن نخواهد بود که در چشمان تو بنگرد
چراکه برای ابد مرده ای
...
...هیچکس بازت نمی شناسد، نه
اما من تو را می سرایم
برای بعدها می سرایم چهره تو را و لطف تو را
کمال پختگی معرفتت را
اشتهای تو را به مرگ و طعم دهان مرگ
و اندوه را که در ژرفنای شادخویی تو بود
زادنش به دیر خواهد انجامید
خود اگر زاده تواند شد
اندلسی مردی چنین صافی
چنین سرشار از حوادث
نجابتت را خواهم سرود
با کلماتی که می نالند
و نسیمی اندوهگین را که به زیتون زاران می وزد
با کلماتی که می نالند
و نسیمی اندوهگین را که به زیتون زاران می وزد