Monday, April 16

Silence


حرمت واژه ها نیست که لبها را به هم می دوزد... هزار واژه و جمله در ذهن فریاد می شوند، اما لرزه ای بر لب نمی اندازند...
حرمت کلام هم نیست... وقتی آنچه به زبان نمی آید بر صفحه های کاغذ می خزد...
شاید اصلا این حرمت نیست که گلو را فلج می کند و لبها را لاشه های بی عصب...
شاید بیزاری از شنیدن است...
زمانی، خسته که می شدم از شنیدن، کر می شدم... به سادگی کر می شدم
حالا دیگر از شنیدن خودم خسته ام... و لال می شوم... به سادگی لال می شوم

در هر روحی، دو تن لااقل زیست می کنند و چنان چون مار به هم می لولند که در نگاه گم می شوند... آن که از درد فریاد می کشد به ثانیه های سکوت رجزهای آنکه ردای غرور می فروشد دل خوش میکند که شاید شنیده شود... و آنکه ثانیه ای می شنود به حساب لغزش تاری از حنجره ناشنیده می گذرد... و آنکه خبر دارد از آوازهای درنده گلوی غرور، و توانش هست که ثانیه ها را بشنود، سرانجام خسته می شود از حقیقت ثانیه ها و دروغ ساعت ها... و من خسته ام
گلویی هست که بغض را پیچیده به ردای غرور... بلرزد اگر ثانیه ای، ضجه درد است... سکوت

No comments: