Thursday, September 11

Peacefully


خواستنی‌ها کم نیست... اجابت‌ها هم... اما حالی می‌ده وقتی خواسته‌ت رو خودت هم به روت نیاوردی... از بستنی‌هایی که مامان از در می‌آورد تو، یا هندونه‌هایی که وقتی برمی‌گشتم خونه توی یخچال بودن، تا بن‌بست همه‌ی راههایی که می‌دونستم نباید برم و می‌رفتم،... تا همین سبکی پریدن... همین فصل‌هایی که اونقدر راحت تموم می‌شن که یاد زاییدن زنها توی پاچه‌شون می‌افتم: می‌افته... می‌بُری... بعدش باز سبکی... فقط خودت
یاد مردن ضدقهرمانهایی که تنها خوبی‌شون میل خودویرانگری مقاومت‌ناپذیریه که دارن... وقتی خنجر قهرمان فرومی‌ره توی قلبشون، برای اولین بار خندونن... حتی ممنون
تاوان می‌دی و بی‌حساب می‌شی و باز از نو

No comments: