صبحی اگر تمام بایدهای بودنت را مثل تفاله های چای شب پیش بیرون بریزی، کجا چیزی شبیه دلیل برای دوباره برخاستن داری؟
روزهایت را نسیه می بخشی به زمان به انتظار... به انتظار بهایی که بیاورد روزی و بپردازد... این همه رویای توست... وقتی روزت را بی چای آغاز می کنی...
کافیست از همین نسیه بخشیدن هم خسته شوی... می دانی که اگر دقیقه های هرز گناه را نخواهی، تنها انتخاب خواب می ماند... خوابی بلند... که نیازی به دلیل برخاستن نداشته باشد...