Monday, June 25

چای


صبحی اگر تمام بایدهای بودنت را مثل تفاله های چای شب پیش بیرون بریزی، کجا چیزی شبیه دلیل برای دوباره برخاستن داری؟
روزهایت را نسیه می بخشی به زمان به انتظار... به انتظار بهایی که بیاورد روزی و بپردازد... این همه رویای توست... وقتی روزت را بی چای آغاز می کنی...

کافیست از همین نسیه بخشیدن هم خسته شوی... می دانی که اگر دقیقه های هرز گناه را نخواهی، تنها انتخاب خواب می ماند... خوابی بلند... که نیازی به دلیل برخاستن نداشته باشد...

Saturday, June 23

توازن


توازن معلق ِ بودن یعنی طناب را که رها کنی
هر دو سقوط کرده ایم
دیگر نمی توان چنگ زد به طناب رها شده از آویز حتی اگر تمام لحظات سقوطت را با تو بچرخد و برقصد...

توازن معلق ِ بودن یعنی یکی شدن ارتفاع سقوط در تمام لحظات
یعنی گناههای شبیه هم، شکستهای همزمان
داغهای همجوش، گدازهای هم راه
...یعنی آههای مکرر در امتداد هم

چاره ای نیست
وقتی از آویختن به هر ریسمانی، چنگ زدن به ریسمان معلق دیگری را برگزینی، زمانی لابد شاهد برهم خوردن توازن معلق ِ بودنت خواهی بود
بودنهایمان
بودنم

Monday, June 18

how much longer till I hit the ground

Yes
I am Falling



Again

Friday, June 15

سلاخ خانه


بریده بریده چون سر گوسفندان سلاخ خانه ها
واژه ها را نمک زده به دندان می کشم
که نمیرد صدا، صدا که تنها ماندست
و خون شعر لخته لخته زیر پاهایم

شکافی از گردن تا ناف
فشار سینه را کم می کند آیا؟
و شاید حتی سوراخ کوچکی
در انتهای جناقم
یا بر حنجره ام
فرقی نمی کند
که خون بپاشد بیرون...

فشار را کم می کند آیا؟