Tuesday, September 18

یارالار


چیزی فرو ریخته
نه که امروز با گریه های پیرزن و ناله ش که " بالالار، قارنیمدا یارا وار..."، و نه حتی با موندن پای پیرمرد راننده لای دری که جوونک فحاش هل داد و روش بست... با اینا امروز فقط فهمیدم که... دلم میخواد بغل کنم آدما رو
و حسرت میخورم که چیزی ندارم جز همین بغل کوچیک

No comments: