Thursday, October 25

دروغ یا خیانت؟

آدمهای بزرگ یا خیلی خوب بلدن با خودشون صادق باشن یا بلدن خیلی خوب به دیگرون دروغ بگن.

:(Eastern Promises) این جمله رو روی پوستر فیلمی خوندم
Every sin leaves a mark
علم چهره‌شناسی حالا دیگه نیازی به معرفی و اثبات نداره
نگاهی به آینه بنداز
نمی‌فهمی فرق نور و تیرگی رو؟ زندگی و مرگ رو؟
ببین چشمهامو
نمی‌بینی که می‌بینم؟
چشمهاتو بستی و انکار می‌کنی که کدوممون باور کنیم؟
دغدغه عاقبت چیزهایی که نمی‌دونیم کافیه... دروغ رو بگذار برای احمق‌ها یا بیکاره‌ها

---------------------------

تم اصلی این شماره مجله هزارتو گویا خیانته... این جمله ها رو جمع کردم که باز هم ببینم:

خیانت به مثابه لذت ادبی
از این‌جاست که فکر خیانت‌کردن یا در شکل دینی‌اش نیّت ِ گناه در وجود شما شکل می‌گیرد. توی کتاب‌فروشی با برداشتن هرکتاب، تورّق ِ سر-سری و گذاشتن‌اش، به یک خیانت نزدیک، و از آن دور می‌شوید. اما درست مطمئن نیستم که خیانت از لحظه‌ی خرید کتاب آغاز می‌شود یا از لحظه‌ای که شروع به خواندن‌اش می‌کنید
ولی لحظه‌ای که خواندن آغاز می‌کنیم خیانت حتمن در حال اتفاق است.
حالا چه‌اتفاقی می‌افتد؟ دارم به شوهر این زن هم خیانت می‌کنم؟ یا حتا به خودش؟
سالن تاریک سینما/تختِ اتاق‌خواب، متن بر پرده‌ی/صفحه‌ی کتاب/فیلم، و خواندن/تماشا کردن: لذّت امن خیانت.
خیانت ناگزیر
فراموشی، خیانت است.
این فراموشی/خیانت، افسرده‌ام می‌کند؛ امّا تداوم خاطره‌ی غیاب، نابود می‌سازدم. پس، افسردگی را بر مرگ ترجیح می‌دهم؛ یا به بیانِ روشن‌تر: مرگم را به تأخیر می‌اندازم. من خیانتِ ناگزیر را برمی‌گزینم.

وقتی که به خیانتِ پوچِ ناگزیر دست می‌زنم با هیچ چیز به شکلی عاطفی، درگیر نمی‌شوم. اعمالم وقتِ تلاش برای فراموشی، عقلانی‌ست؛ با دست‌آویز عقلانیّت، خیانت می‌کنم. عمل‌پوچم – فراموشی و خیانتم – با چنین نگاه دلزده‌ای، خوشایندم نیست؛ افسرده‌ام می‌کند – گفتم.

در برابر این روشِ تلاش برای بقا، عدّه‌ای راهی دیگر برای تاب‌آوردنِ غیاب معشوق برمی‌گزینند… در راه حلّ جای‌گزین، روی سخن عاشق، با معشوق است. او خطاب به معشوق غایب پیام می‌فرستد: «برگرد، تا ببینی با غیاب و نبودنت چه بر سرم آورده‌ای.» این، به گمانِ من باج‌خواهی‌ای زبونانه‌ست:

در مراتب یا ما را چه به خیانت
درصدِ خیانت‌پذیری شما چند است؟ یعنی پیرامون‌تان چند نفر هستند که می‌توانند به شما خیانت کنند؟ اصولن خیانت‌خورتان ملس است؟ از صد، به میزان خیانت‌پذیری خودتان، چند می‌دهید؟
هرچه نمره‌ی بیش‌تر و بالاتری بیاورید، آدم مهم‌تری هستید. این که این مهم‌بودن اصولن خوب است یا چیز به‌دردنخوری مثل هزار چیز دیگر این زنده‌گی است، در حال حاضر و در این بند، خیلی اهمیتی ندارد.
از نسبی‌بودن خیانت هم لازم است این‌جا، برای هزارمین‌بار، حرفی بزنیم؟
آن کیسه‌ی کذایی زر را به مثابه پاپوشی برای ایده‌ی خیانتِ آقای یهودا، بعدها به ماجرا اضافه کردند. و این که آقای یهودا، اگر خیانت کرده باشد، به خاطر هیچ و پوچ بوده است. این جوری استحقاق‌ش برای ثبت در تاریخ به صورتی شکوه‌مند، بیش‌تر می‌شود. کسی که به خاطر هیچ و پوچ، به پسرِ خدا خیانت کرد. معرکه نیست؟!
آیا شنگیدن به مثابه مرتبه‌ای از خیانت محسوب می‌شود یا صرفن مقدمه‌ای است بر خیانت؟ آیا شنگنده، نهایتن یک خیانت‌کار بالقوه است؟
خیانت با اصل عدم قطعیت سازگار است؟ ریشه‌ی خیانت در پذیرفت قطعیت است: این که چیزی یا کسی لزومن از چیز یا کس دیگری به‌تر
است.
آیا شانس یا تصادف – به مثابه فاکتوری برای گریز از انتخاب – عوامل بازدارنده‌ از خیانت هستند؟


در را پشت سرت ببند
دوستت دارم.... حالا شاید برایت فرقی نکند اما آن وقتها فرق می‌کرد. آن وقتها برای یک "دوستت دارم" شنیدن همه کار می‌کردی، برای یک لحظه که سر بگذاری روی شانه ام و دست بکشم لای موهای سیاهت... یادت نیست؟ آن وقتها که قدم زنان خیابان را گز می‌کردیم تا بالا و از ترس رسیدن و جدا شدن هرکجا که می‌شد می‌نشستیم به حرف.
...

No comments: