تمایلش به خودکشی محرکی بیرون از خودش نداشت. این تمایل در گِل وجودش کاشته شده بود، و کمکم رشد کرد و مثل یک گل سیاه شکفته شد
(گل سیاه تو را من همیشه دوست داشتهام... ر. ب)
مگر میتوانی توضیح دهی که چرا یک گل در یک روز معین شکفته میشود و نه در یک روز دیگر؟ تمایل به خود-ویرانی ذره ذره در او رشد کرد تا اینکه یک روز دیگر نتوانست در برابر آن مقاومت کند.
نوع مرگی که در آرزویش بود نه شکل دور شدن، بلکه دور انداختن بود. دور انداختن خویشتن. او خود را چون موجودی ناقصالخلقه، چیزی که از آن متنفر است و نمیتواند از شرش خلاص شود بر دوش کشاند. به همین جهت تمایل بسیار داشت تا خود را، مثل کسی که کاغذ مچاله یا سیب گندیدهای را دور میاندازد، به دور افکند. او تمایل داشت خودش را دور بیندازد، گویی آن کس که دور میانداخت و آن کس که دور انداخته میشد، دو آدم جداگانه بودند.
او دنیا را گم میکرد. وقتی میگویم دنیا مقصودم قسمتی از هستی است که به ندای ما پاسخ میدهد (حتی اگر شده با پژواکی که به زحمت شنیده میشود) و ندایش را ما میشنویم. برای وی دنیا گنگ میشد و دیگر دنیای وی نبود. او درون خویشتن و رنجهایش کاملا محبوس میشد. اما میشود گفت که آیا رنج دیگران میتوانست او را از انزوایش جدا کند؟ نه. زیرا رنج دیگران در جهانی صورت میگرفت که وی آن را از دست داده بود، دنیایی که دیگر مال او نبود. اگر کرهی مریخ گوی عظیمی بود از رنج، که هر سنگش از درد فریاد میکشید نمیتوانست همدردی ما را برانگیزد، زیرا مریخ به دنیای ما تعلق ندارد.
جاودانگی- میلان کوندرا
بخش پنجم- 14
***
من را بخوابان
من را بیاوران و بخوابان
و حالا
بیبازگشتی ام را
کامل کن
دیگر نیاوران
خوابیدهام دیگر
!ای آوَرانَنده
ای آوَرانَندگی
من را
دیگر نیاوران
ر. ب
خطاب به پروانهها
شکستن در چهارده قطعه نو برای رؤیا و عروسی و مرگ
قطعه 14
1 comment:
بابا يكم چيزاي شادتر بخون
اينجوري مشكل پيدا مي كني ها
Post a Comment