-
فکر میکردم مرده... اما نمرده که وامیداردم شک کنم که یعنی مرده؟... وگرنه کجا باز یاد من میافتاد؟
مرده نیست که هنوز، سیر از حرف و تن و نگاه، بین هزار نگاه و تن و حرف، به اشاره نرم گذرایی گر میگیردم و قرنی شیدایی از سر نگاهم میچکد پشت قدمهای یک عبور
نمرده که از سرخوشی خندهها و خوردنها و دویدنها بند نمیخورم به هم و باز میشکنم روی خوابهایی که ناگهان میپیچند به خاطر و خیالهایی که میریزند بر منظره و بغضهایی که فرو میغلتند به گلوی هر سکوت
مرده نیست که سردی تلخش نگذاشته گرمای تابستان را بفهمم و از گلو که بالا میخزد، تب میشود یک شوخی خنک
-
گیرم که نمرده باشد... که چه؟
به خیالت که در نامیرایی قدرت زندگی هست؟ فقط شومی تقدیر بیمرگی هست
فکر میکردم مرده... اما نمرده که وامیداردم شک کنم که یعنی مرده؟... وگرنه کجا باز یاد من میافتاد؟
مرده نیست که هنوز، سیر از حرف و تن و نگاه، بین هزار نگاه و تن و حرف، به اشاره نرم گذرایی گر میگیردم و قرنی شیدایی از سر نگاهم میچکد پشت قدمهای یک عبور
نمرده که از سرخوشی خندهها و خوردنها و دویدنها بند نمیخورم به هم و باز میشکنم روی خوابهایی که ناگهان میپیچند به خاطر و خیالهایی که میریزند بر منظره و بغضهایی که فرو میغلتند به گلوی هر سکوت
مرده نیست که سردی تلخش نگذاشته گرمای تابستان را بفهمم و از گلو که بالا میخزد، تب میشود یک شوخی خنک
-
گیرم که نمرده باشد... که چه؟
به خیالت که در نامیرایی قدرت زندگی هست؟ فقط شومی تقدیر بیمرگی هست
No comments:
Post a Comment