Sunday, June 8

Spirit

-
فکر می‌کردم مرده... اما نمرده که وامی‌داردم شک کنم که یعنی مرده؟... وگرنه کجا باز یاد من می‌افتاد؟
مرده نیست که هنوز، سیر از حرف و تن و نگاه، بین هزار نگاه و تن و حرف، به اشاره نرم گذرایی گر می‌گیردم و قرنی شیدایی از سر نگاهم می‌چکد پشت قدم‌های یک عبور
نمرده که از سرخوشی خنده‌ها و خوردن‌ها و دویدن‌ها بند نمی‌خورم به هم و باز می‌شکنم روی خواب‌هایی که ناگهان می‌پیچند به خاطر و خیال‌هایی که می‌ریزند بر منظره و بغض‌هایی که فرو می‌غلتند به گلوی هر سکوت
مرده نیست که سردی تلخش نگذاشته گرمای تابستان را بفهمم و از گلو که بالا می‌خزد، تب می‌شود یک شوخی خنک
-
گیرم که نمرده باشد... که چه؟
به خیالت که در نامیرایی قدرت زندگی هست؟ فقط شومی تقدیر بی‌مرگی هست


No comments: