از ننوشتن بزرگتر... حتی فکر هم نمیکنم... تا خیالی هوا میشه، فکر تیزی تند شیرجه میره و میشکافتش...
گاهی فقط دزدیده و بریدهبریده و پشت شاخ و برگ فکرهای پرت، آروم و شاخه به شاخه بالا میکشه خودش رو...
مثل امروز که به ترانههای اولین آلبوم تقدیمی گوش میدم و خب حواسم کمی پرت این میشه که کی آلبوم رو بهم داده اما اهمیتی که نداره... نمیشه که یادم بره... شعرهاشو که با خودم میخونم و خوب حس میکنم، لابد طبیعیه که مقایسه کنم الانو با اوایل که اینقدر حس نمیکردمشون... خب دنبال دلیل که بگردم ناخودآگاه یاد چیزهایی میافتم که هر ترانه رو برام مفهوم میکنه... اهمیت چیزایی که یادم میان همینقدره که تسلسل منطقی حسم رو درک کنم... بعد تفاوت شعرهای آلبوم خب آدمو به مقایسه می ندازه و باز سوال... که چرا باوجود اینهمه تناقض همه رو میشه فهمید... چند تا تصویرسازی برای هر شعر کافیه که بفهمی پدر تجربه بسوزه... میرسم به ترانهای که زودتر از آلبوم کامل گرفتم... اول فکر میکنم دلنشینی ریتمش فقط بهخاطر عادته... هرچی باشه بیشتر از بقیه گوش داده شده... کافیه به این فکر کنم دلیل دیگهای هم داره... کافیه باز برم توی نخ شعرش که چقدر مناسب اولین ترانهی تقدیمی شدنه... کافیه برم تو نخش... همون لحظه ست که تصویرا تند بیرون می آن از پشت شاخهها و یه دفعه تسخیر میکنن ذهنو...