Saturday, July 12

مردانه


دو نفر بودیم، دو مرد
همراهم بین صخره‌ها نشسته بود و رو به سنگ‌ها ساز می‌زد
من به هیچ چیز فکر نمی‌کردم جز صدای سازش... خلسه‌ی موسیقی‌ام رو به هم زد وگفت "گوش کن... می‌شنوی؟ "
من اما دیگه صدای ساز رو نمی‌شنیدم
بلندم کرد و پای دیواره‌ی کوه پی سوراخی و منفذی گشتیم که صدایی ازش شنیده بود و پیداش که کردیم، از سوراخ سالنی رو دیدم خیلی خیلی وسیع... پر از قفسه‌هایی شش-هفت طبقه به عرض یک آدم،
آدم‌ها رو که همه مرد بودن، به شکم روی قفسه‌ها خوابونده بودن و همه مرده بودن... انگار بعد از انتظاری طولانی و دردناک، بعد از ریختن گوشت تنشون، جون کنده بودن... نپوسیده بودن... فقط رنگ همه‌شون مثل گوشت مونده‌ی گندیده، قهوه‌ای شده بود
صدایی که من نشنیده بودم صدای ناله‌ی کسی بود که ما دنبالش اومده بودیم و هنوز نمرده بود... و زنده بودنش فقط از رنگ نسبتاً سفیدش بین اون همه قهوه‌ای پیدا بود

یادم اومد که ما دنبال کسی اومده بودیم
باز یادم اومد که موقع راه افتادن سه نفر بودیم... سه مرد
و اون سومی که حالا نبود، به اکراه خودش و اجبار همراهم، با ما راهی شده بود
یادم اومد که توی راه مرده بود

همین


No comments: