Thursday, June 26

My Weeping Meadow


خواب دیده بودم که اضطراب مادر شدن دارم!... خواب دیده بودم جنین فاسدشده چرک‌آلودی رو از تنم بیرون می‌کشن... خواب دیدم مدادها و خودکارهام رو از چاهک توالت بیرون می‌آرم و هیچ کثافتی آغشته نیست نه به دستم و نه به قلم‌ها
خواب ندیده بودم که اینهمه حاضر باشی............ روزی که باید می‌بوسیدمت... یا پیش گُل‌ها می‌نشستم و یادت می‌کردم... با ترانه‌ای که به تلخی نبودنت آهنگ می‌داد... اما باز هم نادیده گرفتمت و خودم بودم... لاف می‌زنم که اگه بودی
.......


Tuesday, June 24

To Filter

بلاگ اسپات عزیز فیلتر شده! از این به بعد هم اینجا می نویسم و هم این جا
پ.ن: یه روز فیلتر بود! منتها ما هم هول کردیم، گفتیم فردا ممکنه دیگه دستمون نرسه اینجارو باز کنیم... خواستم تکلیف رو معلوم کنم

Saturday, June 21

از تمام غربالهای آویخته خسته تر

:این نرگس خودمونه

هزار سال
توی آفتاب ایستاده ام
هزار سال
و بوی تو
از شعرهای من
نپریده است
من
بوی تو را گرفته ام
توی خورشید
نگاه کرده ام
و هزار سال
نقش چشمت
از روی چشمهام
توی آب
ایستادم
هزار سال
و رد دستت
روی دستهام
هزار سال
فکر کردی
فراموش
می شود
!!هزار سال

Wednesday, June 18

Not just an observer


خدای حساب و کتابهارو می‌نشونی رو طاقچه خیالات بچگیت کنار تمناها و قهرهات... که کمی استراحت کنه با تماشای تو که می‌خوای بزرگ شی و از پای معامله با خودش و همه بلند می‌شی و پای رگی که نمی‌زنی، می‌شینی و فقط با خودت معامله می‌کنی... خودت... دار و ندار بودنت رو جمع می‌کنی و یه لیست می‌گیری و می‌ذاری توی جیب چپت... حسابهات رو همیشه جایی می‌بندی که بدهکار کسی نباشی و خیالیت نیست کسی بدهکارت باشه...

بعد
دیر یا زود
کم میاری
مثل همه

برمیگردی؟
شاید
اما نه دیگه هیچوقت برای تمنا
برای داد و قهر شاید
...
خالی شدن فقط
شاید

Monday, June 16

Understanding!


از بچگی هیچوقت به هیچ مردی و هیچ عشقی خرده نگرفتم.... اما این متلک پراکنی‌ها رو هیچ‌وقت تحمل نمی‌کردم... اما این روزها گمون می‌کنم اینم رفع شده! بس که هر بچه‌ای رو که می‌بینم نمی‌تونم جلوی زبونمو بگیرم و یه قربون صدقه‌ای حواله‌ش می‌کنم...
شیکم پسره زده بود بیرون و خودش توی بغل مامانش لمیده بود و نگاهش که بهم خورد بهش گفتم چطوری تپلی؟
یا اون یکی به جوجه‌هاش می‌گفت ساکت! که شروع کردم گپ زدن باهاش و تا صدامون به هم می‌رسید جواب همدیگه رو می‌دادیم...
دختره رو هم که نگو... همینطور بیرون مغازه ایستاده بودم و نگاهش می‌کردم و هی با خودم کلنجار می‌رفتم که یه موقع نرم توی مغازه و جلوی پسرهای مغازه‌دار و مامانش بغلش کنم... نیم‌وجبی با اون موهای طلایی خیلی بلند و به هم چسبیده و پریشون که ریخته بودن روی صورتش و جلوی چشاش رو هم گرفته بودن، یک چیز اصیلی بود... وحشی و ناز... با اون اندام کوچولوی قوی و ظریف... و اون حرکات بی‌محابا

Thursday, June 12

Women remain in the bed mood


مرد ایستاده بود روبه خیابون، منتظر تاکسی، شق و رق، با گردن کشیده
زن ایستاده بود پشت به خیابون، روبروی مرد، بی‌هیچ فاصله، روی کفشای پاشنه بلند و باریک، با تن کشیده، دستای به‌هم قفل شده روبروی سینه‌ی مرد، سری که به عقب و چپ کج شده، و چشمایی که چشمای مرد رو نشونه رفته‌ن
مرد بدون تغییر حالت تنش یه جواب دو سه کلمه‌ای به زن داد... انگار که از بازی چشما خوشش اومده باشه ادامه داد به نگاهش تا جوابش تموم بشه
تن کشیده‌ی زن کمی به عقب رفت... دستاش از هم باز شدن... صورتش به راست چرخید... چشماش بی‌اینکه ببینن خیره شدن به عمق خیابون... نفس راحتی کشید و لباش کمی پهن شدن... دوباره برگشت به طرف مرد... دست راستش رو آورد بالا... با پشت بندهای دوم و سوم انگشت اشاره، برجستگی زیر چشم چپ مرد رو به سمت انحناش ناز کرد

تاکسی از پشتشون رد شد

Sunday, June 8

Spirit

-
فکر می‌کردم مرده... اما نمرده که وامی‌داردم شک کنم که یعنی مرده؟... وگرنه کجا باز یاد من می‌افتاد؟
مرده نیست که هنوز، سیر از حرف و تن و نگاه، بین هزار نگاه و تن و حرف، به اشاره نرم گذرایی گر می‌گیردم و قرنی شیدایی از سر نگاهم می‌چکد پشت قدم‌های یک عبور
نمرده که از سرخوشی خنده‌ها و خوردن‌ها و دویدن‌ها بند نمی‌خورم به هم و باز می‌شکنم روی خواب‌هایی که ناگهان می‌پیچند به خاطر و خیال‌هایی که می‌ریزند بر منظره و بغض‌هایی که فرو می‌غلتند به گلوی هر سکوت
مرده نیست که سردی تلخش نگذاشته گرمای تابستان را بفهمم و از گلو که بالا می‌خزد، تب می‌شود یک شوخی خنک
-
گیرم که نمرده باشد... که چه؟
به خیالت که در نامیرایی قدرت زندگی هست؟ فقط شومی تقدیر بی‌مرگی هست