-
گل نخریدهم تابحال جز برای پرپر کردن… هوس کرده بودم امروز هم اما دلم نیومد بیدلیل
پسر گلفروش نشسته بود و گلبرگهای پلاسیده رو جدا میکرد… پای پاهاش همونی بود که من هوس کرده بودم… یه کپه گلبرگ… دلم می خواست جمعشون کنم … چیزی اما نمیگذاشت… دل نداشتم
-
بیهوا گفت خبر نداری؟ …؟… رگش رو زده و فعلا نمیاد…
معذرت خواهی کرد که ناگهانی گفته
-
گفت اومده بود سراغت… دلم ریخت… ترسیدم… دل دیدنش رو نداشتم…
برگشت
اومده بود برای حساب و کتاب… دل تماشاش رو نداشتم… گفتم حتمأ، فلان روز وفلان ساعت… لابلای تشکرش شروع کرد به توضیح و یکدفعه مچش رو گرفت جلوی چشمم…
آشوب دلم بیرون نریخت… مچم سوخت
-
دل تماشا ندارم
2 comments:
kami gong neevshtan ro ashegahne mipasandam ;)
بابا عاشق! منظورت این نیست که نوشته من یه کمی گنگ بود؟؟؟؟
Post a Comment