نیموجبی اعظم باسواد: قصهی موش آهنخوار رو شنیدی؟
من: نه؟ چیه؟
خیلی باحاله... میخوام بنویسمش-
آها! قصه مال خودته؟-
نه! میخوام از روی کتابش بنویسم-
چرااااا؟؟؟؟؟-
خب آخه کتابشو از کتابخونه گرفتم... باید پسش بدم-
:!در همین راستا من هم این شعرارو می نویسم
***
صخره
دردیست که زمین میزاید
تا به آب های شور دریا
مرهمش گذارد
صخره دردیست بزرگ
که از خشمی فروخورده میروید
از این روست
که چشمان ِ صخرهای دارم
***
پابرهنه تا کجا دویدهای
که این همه
گل شکفته است
***
کشتیهای عاشق
سوت میکشند
مردان عاشق
آه.
طعمشان یکیست
***
این بار هم که
تاول پاهایم خشک شود
دوباره عاشقت میشوم
دوباره راه میافتم
دوباره
گم میشوم
بانو و آخرین کولی سایهفروش- کیکاووس یاکیده
4 comments:
کشتیهای عاشق
سوت میکشند
مردان عاشق
آه.
طعمشان یکیست
خوب نگفته وقتي خرها عاشق مي شوند عرعر ميكنند ...
؟
راستي اين اعظم خانوم چند سالشه؟ حتمن در آينده موفق ميشن
احتمالا یا شاعر با خرجماعت خیلی نشست و برخاست نداشته
یا اینکه منظورش یه مرحله ای از عاشقی بوده که رفتار خرها در قبالش شناخته نشده ست
در ضمن ایشون اعظم خان هستن... هفت سالشونه... همین الانم خیلی موفقن
شاعر میتونه عاشق خر شده باشه.
با عرض پوزش. غرض توهین به دلدادگان نیست: رویا در نیمه شب تابستان, شکسپیر
چون از زبان یه دلداده می شنویم مطمئنیم که غرض توهین نیست!
ولی خب خود شاعر همچین ادعایی نکرده:
مردم از جنس تو می پرسند
می گویم از جنس بغض من است
Post a Comment