اونقدر سوال کرد تا بلاخره دوزاریم افتاد که اُاُاُاُ گاااااااد... این عاشقش شده! و به طرز ناخودآگاهی چشمام از روی صورتش برگشتن و مغزم دنبال بهانهای گشت برای پاهام که داشتن راهشون رو کج میکردن بره فرار! آخرین لحظه نِگام یه بار دیگه خورد به چشاش................ چه تمنای مستأصلی...... دلم ریخت... فکر کردم چند وقته همچین نگاهی ندیدم؟ دلم خواست برگردم و دلداریش بدم! اما اصلاً حوصلهش نبود
فقط... خوش بهحالش
پ.ن: راستی عیدتون مبارک... راستی راستی مبارک :دی :پی
در ضمن اُاُاُاُ گاااااااد... این چه خوابی بود من دیشب دیدم! چه شگرف و دوست داشتنی بود راست راستی :دی
No comments:
Post a Comment