خدای حساب و کتابهارو مینشونی رو طاقچه خیالات بچگیت کنار تمناها و قهرهات... که کمی استراحت کنه با تماشای تو که میخوای بزرگ شی و از پای معامله با خودش و همه بلند میشی و پای رگی که نمیزنی، میشینی و فقط با خودت معامله میکنی... خودت... دار و ندار بودنت رو جمع میکنی و یه لیست میگیری و میذاری توی جیب چپت... حسابهات رو همیشه جایی میبندی که بدهکار کسی نباشی و خیالیت نیست کسی بدهکارت باشه...
بعد
دیر یا زود
کم میاری
مثل همه
کم میاری
مثل همه
برمیگردی؟
شاید
اما نه دیگه هیچوقت برای تمنا
برای داد و قهر شاید
...
خالی شدن فقط
شاید
2 comments:
اووووم
ميشه يكم توضيح بدي؟
ننننننننننننننننننن
به نظر خودت می شه؟
Post a Comment