Monday, April 24

تب

نه به تماشا، نه به غفلت.... به خواب افسرده چشمها می گذرند لحظه ها... خواب دلهره های سقوط، ترسهای فاجعه، انتظارهای کابوس.... و خشکی این گلوهای مغرور

رَخت می کـَنَم از هُرم گرما...آب می پاشم به هستی ام.... دست می کِشَم به فلزِ سکوت... اما تَبِ این بی تابی بخار نمی شود از مذابم

خط می کشم باز... منحنی و دراز... نزدیک و بی تماس... خط می کشم که خالی ِ نگران ورقها را زیبا کنم با منحنی... خط می کشم که این خیال آهنگین بیقرار را آرام کنم با جوهررقص دستهام... خط می کشم که بیدار کنم این دستهای خوکرده به حرکات ماشینی میان مقصدهای مرده مسکون را... که دور بریزم خمودگی خسته پنهانشان را...

ورقها نیمه نیمه خط خط می شوند... ورقها سفید نمی مانند
خط می کشم که بنوازم... بُهت ملتهب این سطوح سفید را

No comments: