Tuesday, October 10

فرسودگی-1


این شیوه من است برای آنکه عشق را بدون خطا بازشناسم: عشق هنگامی است که کسی شما را به خانه بازمیآورد، آنگاه که روح به تن بازمی آید، در حالیکه از فزط سالها غیبت فرسوده شده است.

سخن از فرسودگی است و بنابراین ظهور یک حضور: هر حضور حقیقی فرساینده است... هیچ برخورد حقیقی نمیتواند صورت پذیرد بی آنکه بی درنگ ما را از پای نیفکند. هیچ برخوردی خارج از عشق حقیقی نیست، هیچ عشقی نیست که آغاز به میراندن ما نکند.

تنهایی بیماریی است که تنها در صورتی از آن شفا می یابیم که بگذاریم هر آنچه می خواهد بکند و بخصوص در پی علاج آن برنیاییم، در هیچ کجا.

جمله احساسهای ما خیالی اند و هر اندازه هم که ژرف باشند در آنها جز به خویشتن برنمی خوریم، یعنی به هیچ کس. عشق دارای هیچ جنبه احساساتی نیست. عشق گوهر پالوده واقعیت است و سخت ترین اتم آن. عشق واقعیت رهیده از قید و بند عشقهای خیالی ماست.

آنگاه که گرترود را می بینم، نخست نه او را که تنهاییش را می بینم، به سان لکه ای که بر چهره خویش داشته باشد، لکه ای که او را زیبایی می بخشد

دیگر هیچ چیز جز واقعیت ناب رویا نمی انگیزد.

هرگز به آنچه بعدها روی خواهد داد نمی اندیشم. این سخن زنی است که زندگی از دست رفته و تابنده ای را می زید. این قداست زیستن در غبار چند واژه است.

امشب از شعر تصویری بهتر از این ساک خالی نخواهم یافت که نشانه حضوری بی پیرایه در زندگی آشفته من است. شعر اساساً و حتی بدواً به زبان تعلق ندارد. تیری است که نشانه پذیرای آن می شود. اینکه این تیر بر چله یک آوا نشسته یا از درون خاموش اشیا پرتاب شده باشد اهمیت ندارد. نشانه همواره یکی است و آن حضور ناگهانی و بی چون و چرای یک زندگی دیگر در زندگی ما است، حضوری چندان آشکار که شادی خفته در ما را دگرباره زنده می سازد.

هرگز تعریفی ظریف تر از این ازحضور و عشق و زیبایی نیافته ام. آوای روشن بی هیچ ملال. شعر، از پی دل خویش به بازار مکاره رفتن است.
"کریستین بوبن"


No comments: