Thursday, October 19

سرنوشت

روزها و شبهايي که به نامي خوانده مي شوند، حقيقت يک مفهوم را در ذهن به اندازه فشردگي يک روز در برابر زندگي، فشرده مي کنند: شب قدر... رقم خوردن سرنوشت... آرزو...خواست... دعا
سرنوشت رقم خوردني نيست، هميشه رقم زدني است... گاهي به غفلت حال و با اعمال گذشته... گاهي آگاهانه در هر گامي که برمي داريم رقمش مي زنيم... و
من مدتهاست که دعاهايم اسکناس متاع زميني نشده اند... نه از سر زهد ديني... شايد از سر پوچي فلسفي يا تهي احساسي... نمي دانم چه چيز ميخواهم... اصلا مي خواهم؟... گاهي تفاوت ميان خواستن و نخواستن مثل تفاوت ميان ماندن و رفتن است... يا بايد بماني... يا بروي... و چون رفتن هميشه آخرين انتخاب بايد باشد، مي ماني، مي خواهي، به ناچار... و ناگهان خود را ميان تقاطع همه راههاي زندگيت ايستاده مي يابي... ناگهان همه دوباره ظاهر مي شوند در برابر گام برنداشته آن روزها که امروز مي خواهي برداري... انتخاب... عمل... زندگي... رقم زدن... همه در قدرت خودت... که بداني سرگرداني تقديرت از سرگرداني خودت در انتخاب زندگيت است... در فاصله دو روز شيطان پر از وسوسه مي شود، فرشته ها از هرچه عشق دارند مي بارند، صخره هاي زندگي شسته مي شوند، غارهاي گريز و تنهايي نزديک مي شوند... و من تماشا مي کنم... و در اين تماشا "چه بر سر جان مي آيد" و "جان چگونه به پايان مي رسد" و "جان چگونه خالص مي ماند" گفتني نيست...
تو اگر من باشي، شايد هنوز به خواستن نرسيده باشي، اما خوب دانسته اي چه چيزها را نمي خواهي... عريان شده اي پس پرده تا ديبايي


No comments: