Sunday, January 13

بازار


زندگی اجتماعی یعنی یه بده بستون بزرگ، از "پول" و "تن" و "احساس" گرفته تا "کمک" که معنیش استفاده از دادنی های کسی دیگه ست
هرکسی یه سهمی داره توی این بده بستون... و از نوعی (کمیت و کیفیت)
تنها بودن کران پایین این بده بستونه...یعنی نه بــِدی و نه بستونی!!!
کران بالاش فکر کنم خفه کردن خودت توی ارتباطها و جمع های مختلف باشه
خ با فخر می گه "توان من در برقراری ارتباطات اجتماعی خیلی بالاست"
منظورش همون چیزاییه که قبلا گفتم: به راحتی سربار دیگرون می شه و از اونها استفاده می کنه و البته به نوعی هم سعی می کنه جبران کنه. ولی هیچ اکراهی نداره از خواستن...
خ راحت می ده که بستونه، اما بهایی که می ده از اون جنسیه که من خرجش نمی کنم... کفه ترازو از اون چیزی که میخواد پر شده شاید، اما به گمون من سبکتر شده... این برای خ یعنی برد... برای من یعنی باخت
برای هر چیزی باید بهاش رو داد، نه بیشتر... باید تاجر باشی و بتونی بها بذاری روی هر چیزی و بجاش از یه قرون نگذری و جاش کرور کرور بریزی
مهمه چه دادن برای ستاندن چه! مهمه فروشنده و خریدار چه بودن و پی چه خریدارها و فروشنده هایی بودن
پول بدی، تن بخری... وقت بذاری اعتبار پیدا کنی... آبرو بدی و فرصت تماشا داشته باشی...یا دل وجون بدی و بستونی
بلاخره همیشه از چیزهایی که داری باید بدی تا چیزی رو که میخوای بدن بهت... پس مهمه که چی داری و چی میخوای
معامله وقتی ایراد پیدا می کنه که اونچیزی که داری برای بدست آوردن اونچه که میخوای کافی نیست یا اصلا به دردش نمیخوره
همه جون می کنیم تا نبازیم توی این معامله ها
بالا و پایین می کنیم داشته ها و نداشته ها و خواستهامون رو تا یه وقت نبینیم که هیچ سرمایه ای نمونده و هیچ چیز هم کف دستمون نیست ...
اینا صورت عاقلانه ماجراست... وگرنه گاهی هم : خنک آن قماربازی که بباخت هرچه بودش
بنماند هیچش الا
هوس قمار دیگر

خب هرکی یه جور لذت می بره
یا نبازی یا اگه باختی لذتت رو برده باشی

(من هرجایی نه اما قمار کردم... هوس قمار دیگر هم هست هنوز... هرجایی نه اما... باقی جاها هم هوسی نمونده)

حالا فکر کن چند تا حالت می شه از ترکیب نیازها و اولویتشون و سرمایه ها و طرز خرجشون، درست کرد؟ گمونم به تعداد آدما بشه
آدمای باخته این وسط زیادن... کم اونایی هستن که می دونن بعضی باختها رو نمی شه برد کرد... دیگه سرمایه خرج نکردنی رو به پاش نمی ریزن... می فهمی چی می گم؟ باید بدونی چی رو نباید خرج کنی... آخر این خرجها، معامله رو بازم باختی... شاید یه جور دیگه

اگه توی بازاری باید تاجر باشی ... هر برنده ای هم تاجر نیست... تاجر باید باشی... وگرنه پا بکش و برو بیرون از بازار...تنها باش (دیدی بعضیا توی بازار هستن که فقط تجارت کنن، نه سود؟ می شه همین که تقلایی دارم اگه هنوز، برای ورشکسته نشدنه)



پس کدوم ذوق؟ کدوم رنگ؟ کدوم نشون؟ دور باطل تموم شده... سوزن گیر کرده... راهش انگار فقط اینه که بلندش کنی

6 comments:

Anonymous said...

خ چطوره؟
--پري

SAM said...

من بریده بودم
یه رفیقی اومد به یاریم
الان آواره سر اون بیچاره

mrs kappoo said...

سلام
بابا اين خ كيه؟ نديده ازش بدمون اومد

مگه چي خرج كرده؟

بعضي چيزا هست كه خيلي به ندرت خرج ميشه اما خرج شدنش باعث بيشتر شدنش ميشه

به گمونم تو منتظر استفاده از اوني
اگه درست فهميده باشم(!!!) حتي اگه نشه خرجشم كني بازهم انتظارش بهتر از فروش خيلي چيزاست

راستي من فهميدم كه چرا تو كامنتهاي قبل مي گفتن با من بد حرفي زدي!!!

SAM said...

سلام حضرت اوسیلیتور
بیخیال خ
بیچاره، چقدر گناهاشو شستم

بعد هم یعنی فهمیدی چرا اشتباه کرده بودن؟

Anonymous said...

اینقدر خ رو اذیت نکنین. شاید قدرت لذت بردنش از زندگی بالاست. هر آدمی واسه خودش حساب کتاب داره

SAM said...

طفلی خ روحش از این ماجرا بیخبره...کی اذیتش کرده؟
داشتم سعی می کردم بفهمم خ توی چهارچوب ذهنی من نکته ی مثبتی که به درد من بخوره داره یا نه
اون که داره زندگیشو می کنه و اینجوری خوشه
اینا زیر و رو کردن ذهن خودم برای کار خودم بود

ولی درمورد لذت بردن از زندگی: لذت بردن که همیشه قدرت نمیخواد! بحث من هم اول پست قبلی همین بود
که اگه بخوای قوی باشی، و تکیه نکنی به دیگرون، و همه ش درحال کلنجار رفتن با ضعفها و توانمندیهای خودت باشی، راحت زندگی نمی کنی... خ ضعفهاشو پذیرفته و باهاشون زندگی می کنه...
این یه کمی سادگی و خوش خیالی میخواد