توی مغز من، هر تیکهی تنم که میبینمش یا حس میکنمش، یه سهمی داره... دیدن به حس کردنشون کمک میکنه... توی آینه... با کج کردن گردن... کنار زدن یه گوشه از لباس... حرکت دادن و توی دید آوردن اون تیکهی تن... ذهنم مشغول این تیکهها میشه... هر تیکه حق داره توی ذهنم، توی اون قلمروی اختصاصی خودش، بره خودش فکر کنه، حس کنه، درد بکشه، قلقلکش بیاد... میتونه گاهی تمام خودآگاه منو معطل خودش کنه... مثل بچهای که بخواد مامانش تماماً مال خودش باشه و نه بره 10 تا بچهی دیگه هم...
حالا شما مثلاً پای نود و سوم هزارپا رو تصور کن... اون پا توی دید هزارپا نیست... من نمیدونم هزار پا چطور درموردش فکر میکنه؟ اصلاً فکر میکنه هیچوقت؟ اون پا چه زندگی یکنواختی داره وقتی نمیتونه خبر داشته باشه یه چشمی هست که اگه میتونست ببیندش، میتونست حق احساس شدنش رو بیشتر کنه، درکش رو از خودش بالا ببره، احساسش رو بپزه، و راه رو براش باز کنه که ذهن هزارپا رو گاهی تماماً تسخیر کنه...
دیده نمیشه... دخالتی نمیدنش توی تصمیمهایی که دیدن تغییرشون میده... اولین پایی نیست که راه تعیین میکنه... همیشه همون راه رو میره که پای قبلی رفته... مجبوره با حالت و زاویهای فرود بیاد که تعادل پای جلویی و عقبی و کناری به هم نخوره... هیچوقت هیچ نقشی توی شکارهای هزارپا نداره که توی 5 سانت اول تنش رخ میده... توی خوردن شکار هم... اوووه... اگه فقط میدونست حس اون پاهایی رو که خفاش رو بین خودشون نگه میدارن تا دهن هزارپا تیکه تیکه بخوردش... نفهمیدم این هزارپا چطور جفت میشه (بهعنوان "صحنه" از فیلم علمی سانسور شده بود)، اما با حساب کتاب خودم تصور نمیکنم اون پای نود و سوم دخالتی توی قضیه داشته باشه...
تمام درکش از زندگی، ترشح پای جلوییشه و شاید بازیش با پایی چند تا پا پایینتر..
شاید هم فقط خاک... پستیها و بلندیهاش... نرمی و سختیش... خشکی و رطوبتش... داغی و سردیش...
وقتی هزارپا داره به هزار تا منظرهی روبروش فکر میکنه و برای حرکتهاش برنامهریزی و حساب کتاب میکنه، یا حتی با بوی تن هزارپای دیگهای مشغوله، یه نویزی توی ذهنش هست... گاهی داغ... گاهی سنگین... که نمیفهمه از کجاست... شاید مال پای نود و سومه... شاید هم مال پای صد و دوم... که داره بینظم خودشو پرت میکنه اینور و اونور... شاید هزارپا بلغزه کمی... شاید صد و دو به نود وسه نزدیکتر بشه
5 comments:
تمام نكته تو همون صحنه محذوفه
من خودم سي دي اصلوشو ديدم
وقتي هزار پا يه هزارپاي ديگه رو بغل ميكنه (طبعن از جنس مخالف) هر پا ميشه يه هات اسپات و شروع به لمس يكي از پاهاي طرفش مي كنه
اونوقته كه اگر اين دو تا عاشق باشن نقش پاي نود و سوم ميشه لذت ناب نود و سوم هزار پا
دارم سعی میکنم مثال مطبوع تری از ... پیدا کنم
خیلی نا امیدکننده ست اما،،،هزار پا فقط یه پاش جلوئه و نهصد و نود و نه تا پا دیگه همیشه تابعن،و همیشه یکنواخت....مث نهصد و نود ونه میلیون تا و اندی آدم که می شناسم و می شناسی...
راستی حیرانی رو پیدا کردم
merci
Nazeri just doesn't do it for me.
منظورم از ... هزارپا بود
Post a Comment