لیموهایی رو که من پاک میکردم، زیرچشمی و گاهی هم با دست زیرورو میکرد که مبادا دونهای مونده باشه به تنشون... آخر که گفت دونهها تلخ میکنن غذارو دیگه خودم چندبار زیرورو میکردمشون... نه اینکه امتحان کرده باشم که باور کنم درست میگفت، نه اینکه اگر هم درست بوده باشه فکر کنم دونهای به لیموها مونده بوده، اما هر چی هست کمی تلخی هست ته طعم غذات
همیشه هم فکر میکنم اگه بگم باز میشم اون جوجهی سر از تخم درنیاورده که میخواد به مرغا قدقد یاد بده... ولی وقتی چکش نگاهت میخوره به نگاهم که "محکمه رسمی است"، وقتی لحنت سخت میشه که "قرائت حکم"، وقتی مِن و مِن میکنی وسط جملهت که به قدر احترامی یخی نخراشنده باشه، وقتی هر حرکتم زیر نگاهته که "آزادی با قید"، احساس میکنم از سر لج تمام دونهها رو جمع کردی و بهجای لیموها جوشوندی و یکجا سر کشیدی
No comments:
Post a Comment