Friday, March 24

در آبهای کرت ، و آلزاس

1965
در آبهای کرت

اگر خود را ساختن عبارت از خو گرفتن به این کاروانسرای بی جاده ای باشد که اسمش زندگی ست، من خود را کم و بد ساخته ام......................زندگی مانند خدایان ادیان نابود شده گاهی در چشم من چون دفتر موسیقی ناشناخته ای جلوه می کند.

از وقتی که دیگر دین بزرگی جهان را تکان نداده است چند قرن می گذرد؟ اینک آن نخستین تمدنی که سراسر زمین را می تواند فتح کند، اما نه معابد خود را می تواند برپا دارد ونه مقابر خود را.

زمانی انسان را در کارهای بزرگ مردان بزرگ می جستند و اکنون در کارهای پنهانی افراد می جویند.

چون اعتراف کاهش یابد خاطرات فزونی می گیرد.........................انسانی که در این کتاب می یابید انسانی است که خود را با پرسشهایی تطبیق می دهد که مرگ درباره جهان مطرح می سازد.

جنگ پرسشهایش را با بلاهت مطرح می کند و صلح با معما. و بعید نیست که در قلمرو سرنوشت، ارزش انسان بیشتر وابسته به عمق پرسشهایش باشد تا به نوع پاسخهایش.

بارها به معمایی اساسی در مسیر حافظه ام برخورده ام که روال زندگی را در نظم منطقیش بازنمی سازد......... ژرفترین لحظه های زندگیم در من قرار نمی گیرند، هم با منند و هم از من می گریزند. چه باک؟ در برابر مجهول، پاره ای از رویاهایمان همان قدر ارزش دارند که خاطراتمان.

آیا وجود این همه آثار پیشگویانه را می توان چنین تعبیر کرد که، به قول ت.ا.لاورنس، ویروس خیال در نزد مردم خیالباف به عمل می انجامد؟ و گیرم به عمل نینجامد، چه باید گفت درباره آن شعرهای پیشگویانه ای که کلودل مضطربانه گردآوری می کرد و در آنها بودلر و ورلن سرنوشت شوم خود را از پیش می دیدند؟ "روح من به سوی غرقابهای هول آور بادبان می کشد...." ............... نیچه در آخرین سطر کتاب "دانش شاد" نوشت: "اینجا آغاز تراژدی است"، و چند ماه بعد لو سالومه را دید......

آنچه در این کتاب می یابید چیزهای رسته از فراموشی است......خدایان آسودن از تراژدی را در کمدی می یابند ............ من این کتاب را "ضدخاطرات" می نامم زیرا پاسخگوی پرسشی است که کتابهای "خاطرات" مطرح نمی کنند و به پرسشهایی که کتابهای "خاطرات" مطرح می کنند پاسخ نمی دهد.



آلزاس
1913


اینکه خودکشی کار شجاعانه است یا نه، فقط برای کسانی مطرح می شود که خودشان را نکشته اند.
سپس از کلیسا، و نه ازمذهب، برید. هر یکشنبه بیرون از ساختمان کلیسا در مراسم نماز جماعت شرکت می کرد و در گوشه ای در محل تلاقی جناح و رواق کلیسا میان گزنه ها می ایستاد، مراسم را از روی حافظه دنبال می کرد و منتظر می ماند تا ازخلال شیشه های پنجره ها صدای نازک زنگ مراسم عروج را بشنود.......... آلزاس نسبت به ایمان حساس است و درآن زمان به دلایل بسیار، نسبت به عهد و وفای عهد نیز چنین بود.

انسان می تواند با اینکه از زندگی دل کنده است بازهم عمیقاً به خودش علاقه مند باشد.

به حکم فطرتش، از آنچه "روانشناسی رازها" می نامید- چنانکه گویی آن را "جیب بری" نامیده باشد- خشمگین می شد.

بنظرم رسید که آسمان پرستاره همانطور به دست انسان پاک شده است که سرنوشتهای حقیر ما به دست آسمان پرستاره.

بعضی از آثار هنری در برابر سرگیجه زاییده از تماشای مردگان و آسمان پرستاره و تاریخ مقاومت می کنند.

اما پدرم همه آسمان را زندانی آن احساسی می دید که بر زبان مردی دستخوش وسوسه مرگ(در پایان یک زندگی دردناک) این جمله را آورده بود: " اگر قرار بود که زندگی دیگری را انتخاب کنم زندگی خودم را انتخاب می کردم..."

روشنفکران یک نژاد جداگانه اند، زیرا اندیشه آنها در جستجوی وابستگی است و نه آزمون، زیرا آنها بیشتر به کتابخانه مراجعه می کنند و نه به تجربه، آخر کتابخانه شریفتر و بی سروصداتر از زندگی است.

اینجا حیطه کیهان است، حیطه ماقبل ادیان. تصور آفرینش چه بسا هنوز بوجود نیامده است. کٌشتن در ابدیت صورت می گیرد. خدایان هنوز زاده نشده اند.

کسی در راهروی طولانی از مولبرگ پرسیده بود که نوشته او کی منتشر خواهد شد: - هیچ وقت! این روی هم رفته پیکاری بود با آفریقا، بسیار خوب! برگهای این نوشته به شاخه های پایین انواع درختها، میان زنگبار و صحرای کبیر، آویزانند. طبق سنت آفریقا، فاتح استخوانهای مغلوب را به دیوار کلبه اش می آویزد.

No comments: