قصه همین است...بطن در بطن، تکرار
عجیب نیست اگر در و دیوار این شهر پُرَست از اسم آدمهایی که من نمیبینمشان تا جای صاحبانشان بنشینند مدام بر نگاهم... مهم نیست چه کسی چرا میخواهد زندهشان کند بعد مدفون شدنشان در خیال من (و چه فایده از رقص پرچم اسمها بر فراز نعشهایشان؟)...
من از این حیرانم چه کسی در من میداند کدام لحظه چهقدر اگر پلکم را بلند کند و چشمم را بچرخاند و به چه عمقی و بلندیای پرتاب کند نگاهم را، آن اسم دیده میشود؟ که همیشه اسمی هست که دیده شود... و من چقدر اوست؟ و او چقدر دیگریای که تاس زندگی را میریزد؟
2 comments:
بستگی داره که دیوار رو چه معنی کنیم ...نام عده زیادی بر قلب های ما نوشته شده ... آگهی های آنها را با سریش نچندان مرغوبی چسبانده اند بر پیشانی دیوار قلب ما ... آنهایی که در قلب ما مرده اند و حتی فاتحه ای هم برایشان نخوانده ایم ... منظورم از فاتحه که روشن است ؟؟؟
وبلاگ جالبی دارید ... اصولا از وبلاگهایی که ظاهر روشن دارند و شلوغ نیستند خوشم میاد و وبلاگ شما یکی از اونهاست...
موفق باشید
دیوار رو همون دیوار ملموس شهر معنی کنید... همون که روش تابلوی اسم خیابون هست... ویترین مغازه ها از شکمش زده ن بیرون... اسم مغازه ها رو روش کوبیدن
بی استعاره
دلیل جلبتون به این وبلاگ خیلی جالبه! یعنی اگه یه روزی بک گراندم سیاه بشه دیگه این یکی از اونا نیست؟
Post a Comment