راه رفتن و قدم زدن توی هر خیابونی، یکی از خودهام رو صدا میزنه که تماشا کنه و کِیف، و خودشو تماما خراب کنه سر من... حتی هر ساعتی از هر خیابون همین قابلیت رو داره... توفیر صبح میدون انقلاب و عصرش (بنا به تعریف من از صبح و عصر) میتونه به اندازهی توفیر میدون ونک و اعدام باشه...
صبح اگه از جنوب میدون انقلاب راه بری به سمت شمال، تجملی ارزون رو توی لباسها و رفتار و قیافهی اغلب آدمها میبینی، سوای کارگرهایی که ایستادن و به همین تجمل ارزون با حسرت نگاه میکنن... نگاهها کوتاه و خریدارانه و اما مغرورانهان... همه از هم رد میشن جز سوارهها که کند میکنن به هر دلیل... اما عصر انگار دنیا کن فیکون شده باشه، همه چیز هست... خاصه اگه از غرب بیای به سمت میدون و بعد بپیچی سمت جنوبش... خاصه اگه قبل از ترمینال انقلاب رو توی پیادهروی شمالی باشی و بعدش رو توی پیادهروی جنوبی... همه جور آدمی رو میبینی... انگار همهی خودهام رو صدا بزنه تا دسته جمعی بلولن لای مردم و چشم بچرخونن روی صورت و رفتارشون و حس کنن حالتهاشونو... ولع عجیبی توی وجودت بیدار میشه برای فهمیدن این همه تفاوت
قسمت عجیب ماجرا از پیادهروی جنوبی بعد از ترمینال انقلاب شروع میشه و تقریبا تا میدون رو بپیچی به سمت جنوب ادامه داره... این نوک انگار دلتا باشه، عجایب از همه طرف میریزن توش... مردها از جنس سرباز و کارگر و دانشجوی شهرستانی یا علاف تهرانی، هنری جز شخم زدن تن زنها با نگاهشون ندارن... هنرهایی ازجنس ادبیات کاربردی پیشرفته و مخزنی از شعاع 30 الی 100 سانتی هم در بعضی نمونههای جسورتر جوونه زده! زنها مشتملند بر دسته دانشجوهای خز با آرایشهای یک دقیقهای و بیسلیقه، تکدخترهایی که تند و منقبض و مغرور از میون مردها رد میشن، و زنهایی که سعی میکنن اعتماد به نفسشون رو برگردونن!
جفتها اما پدیدههای منحصر به همین محدوده هستن! نه زیبا، نه خوشتیپ، نه آدابدان... دستهای عبارتند از مؤنثینی که نه هیچ چیزی در خودشون یا بغلدستیشون، بلکه تنها مذکر بودن بغلدستیه، سرچشمهی شادی لایزالیه که با خندهها و اطوارهای بسیار بلند با دیگرون قسمتش میکنن و بدینوسیله گردن مذکر مذکور رو برافراشته میکنن و استخوانهاش رو کمی قوام میدن... نامزدها با جیجیهاشون که برای نامزدبازی تنشون کردن، متمایز و به آسانی قابلکشف هستن... عشاقی هم این وسط پیدا میشن که از تقلای دستهاشون برای احساس سهم بیشتری از تن اون یکی میشناسیشون... معمولا توی حاشیهی سمت راست راه میرن و جهت نگاهشون بر جهت حرکتشون کاملا عموده ... اگه دو ثانیه به فضای بین مردمکهاشون نگاه کنی، گیجی و داغیشون خنده میشه روی لبات...
من اما هر روز آروم از این مسیر رد میشم و جور همهی هنرهای مردها و ظرافت زنهاش رو به جون میخرم بلکه یکی دو تا از اون جفتهای محال رو ببینم... آدمهایی که باور نمیکنی جز این خندهای که همون لحظه موقع دیدنشون روی صورتشون هست و شادیای که سرتاسر وجودشون، هیچ لحظه دیگهای هم شاد بوده باشن یا یحتمل باشن... آدمهایی که خیلی بیشتر از اون با جماعت فرق دارن که انتظار داشته باشی جایی توی جمع، اون هم یه جفتشون رو با هم ببینی.... و اینو مدیون شلوغی و ارزونی و رنگارنگ بودن میدون انقلاب هستم تا حس کنم اوووه... چه خوب که آدمها تحمل تنهایی رو ندارن
3 comments:
به گمونم يكي از زنده ترين ميدون هاي تهرانه
خدا رو چه ديدي شايد يه روز منم جي جي بپوشم اونجا قدم بزنم
ajibe...manam daghighan hamin hesso daram inke dige kheili vaghte ke injoor adamaro nemibinam...
tas-hih gardid! ghalb! ling ling.. sedaye kadot bud maaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaach
Post a Comment