Saturday, July 28

ICU


برای هر بزرگ شدنی راهی باید رفت... خیابانی...جاده‌ای... سرزمینی... آسمانی... من هیچ راهی نمی‌شناختم... اولین راهی که یادم دادی راه رسیدن به تو و دیدن تو و گفتن خسته نباشیدی ساده و تماشای چای خوردنت بود... باقی راهها مرا از تو دور می‌کردند... برای بزرگتر شدن... بزرگتر از تو شدن... با تو می‌رفتم و یاد می‌گرفتم راهها را... نامها را... گم نشدن را... پیدا شدن با سمت و سوهای اصلی را...

من اما کجاها بردمت
توی آمبولانس هستیم... جا تنگه
اینجا اورژانسه... پزشک متخصصشونو باید پیدا کنن
اینجا ریکاوریه... منو راه نمی‌دن
ICU

I see you… you can not see me… I touch you… you can still try to kiss me…

I can not see you…can you see me? ... I touch the ground... how will you kiss me?
راهها را می‌شناسم... خوب... گم نمی‌شوم... فقط سرگردانم... کجا بروم؟... چرا؟... برای شادی ِ که؟ سرگردانم... اگر می‌شد بگویی کجا باید رفت
ICU اگر می‌شد فقط بگویی
شاید باور می‌کردم که هنوز حرمت تماشایی دارد زندگی‌ام

Thursday, July 26

شکست


می دونی مرد کِی می شکنه؟
...نمی دونی
همیشه می شه داربست زد و جلوی شکستن رو گرفت... تقصیر خودته اگه می شکنی
اما
مرد وقتی می شکنه که یک عمر از خودش گذشته باشه و وقتی همه دارن از خودشون می گذرن براش، فکر کنه که چیزی از خودش باقی نمونده که جلوشونو بگیره

Tuesday, July 24

حرکت


از آسودگی بعضی روان‌ها حیرت می‌کنم... گاهی فکر می‌کنم علی‌رغم همه چیز، ٰاگه کمی باهوشتر بودم شادتر نبودم؟ یا اگه دوستان بی‌قیدتر و باهوشتری داشتم... چرا مدام گمون می‌کنم "در این گیتی سراسر گر بگردی.... خردمندی نبینی شادمانه"؟... انگار چیزی تموم شده... "چیزی کم است" که هیچ چیز جاش رو پر نمی‌کنه... چیزی از همه چیز انگار... همه جا انگار
پیرزن روی زمین نشسته بود و یله شده بود به نرده های در بزرگ بیمارستان... گوشه ی پیشونیش رو به کف دستش تکیه داده بود و آرنجش رو به زانوی بلند شده ش... درست همون حرکتی که روزی کنار چهارچوب در کوچیک اتاق، قلبمو خراشیده بود
و هنوز هم


جاودانگی - میلان کوندرا
بخش اول- 1
زن شصت یا شصت و پنج سالی داشت...... استخر را دور زد و راهی در خروجی شد. از کنار نجات غریق گذشت و پس از آنکه سه چهارقدم از او دور شد سرش را برگرداند، لبخند زد و دستش را برای نجات غریق تکان داد. در آن لحظه دردی در قلبم احساس کردم! آن لبخند و آن حرکت از آن ِ یک دختر بیست ساله بود! بازویش با آرامشی فریبنده بالا رفت، گویی بازیگوشانه توپی را با رنگ‌های شاد به‌سوی معشوقش پرتاب می‌کند. لبخند و حرکت از ظرافت و فریبندگی برخوردار بود، اما صورت و بدن دیگر هیچ فریبندگی نداشت. فریبندگی ِ حرکتی بود که در نافریبندگی بدن غرقه شده بود. ولی زن گرچه می‌باید دانسته باشد که دیگر زیبا نیست، این مطلب را در آن لحظه فراموش کرده بود. در وجود همه ما بخشی هست که خارج از زمان به زندگی خود ادامه می‌دهد.

بخش اول- 2
آری من آن وقت مطلب را آن‌طور می‌دیدم، که اشتباه بود. حرکت زن چیزی از جوهر زن را متجلی نساخت، می‌توان چنین گفت که زن، فریبندگی یک حرکت را برای من متجلی کرد. یک حرکت را نمی‌توان به مثابه بیان یک فرد، به مثابه آفرینه او دانست(زیرا هیچ فردی نمی‌تواند حرکتی بی‌سابقه را، که مال هیچ‌کس نباشد، خلق کند)، نیز، حتی نمی‌توان حرکت را به مثابه ابزار شخص تلقی کرد، برعکس این حرکت‌ها هستند که از ما به مثابه ابزار خود، به مثابه حاملان و وسیله‌ای برای تجسم خود استفاده می‌کنند.

بخش اول- 8
نقشه اگنس این بود که در لحظه‌ای که به در خانه رسیدند دست‌هایش را دور گردن او حلقه کند و او را ببوسد، که بی‌شک این کار پسر را متحیر، بر جا خشک می‌کرد. اما در آخرین لحظه این میل را از دست داد، زیرا صورت پسر نه فقط غمگین نبود، بلکه عبوس و حتی کینه‌جو بود. آن دو فقط با هم دست دادند... مثل یک خواهر بزرگتر دلش برایش سوخت...همان‌طور که می‌رفت سرش را به سوی او چرخاند، لبخند زد و دست راستش را بالا برد، آسان، و روان، گویی توپی را با رنگ‌های شاد پرتاب می‌کند.
... وقتی دستش را تکان داد احساس دزدی و تقلب کرد. از آن پس دیگر از آن حرکت دست کشید و کلاً نسبت به حرکت‌ها بی‌اعتماد شد... کوشید خود را به مهم‌ترین حرکت‌ها محدود کند و فقط از حرکت‌هایی استفاده کند که نشانه طرز بیان خاص او نباشد...

Saturday, July 21

زیرکی


مردم بلاهت هر یک از ما رو به قدری درک می کنن که نمایشش می دیم-
ابله ترین مردم کسانی هستن که بجای پنهان کردن بلاهتشون، سعی می کنن خودشون رو زیرک جلوه بدن-
تقصیر و مایه خوشحالی من و هیچ زن دیگه ای نیست که غالب مردها اینطورن -
مرتبه انسانی ما متناسبه با قابلیتمون در پذیرفتن مسئولیت رفتارهامون-
اغلب فکر می کنیم زیرکتر هستیم اگه مسئولیت رو به گردن دیگرون بندازیم-

در نتیجه: آه

Thursday, July 19

if i could


عرق و درد و داغی دستها... و لایه لایه های آرد سرخ شده که تند تند و قوی بر تن هم اضافه می شوند و از دل هم کم... روغن داغ؟... یک من سر تکان می دهد... اضافه می شود... و دیگر من با همان شتاب تقدیر آردها را زیر و رو می کند که روغن می پاشد روی دست...
به کنایه و خنده: - چشم خورده م... می دونید که تو این خونه فقط من چشم میخورم
...و می خندند... تو هم؟ ای کاش
...کنار ایستاده ام و چنان نفس می کشم که گویی س...ر
و سینه ام می سوزد
و الرحمن می خوانم
...و بحث می کنند و من سکوت... و فکر می کنم کم است
دروغ و دزدی و بلاهت... و بی که فراموش شود گمان می کنم کم است
و قیمت زمین... و فرق یک هفته... و سالهاست که هیچ چیز فرقی ندارد انگار
و مرد که نامرد می شود و کودکی که پدر ندیده است... زنانی که قصه را نشخوار می کنند... و من که نمی دانم به کجای کدام قصه شبیهترم... و کاش می شد کمی س...ر
ولی کم است... نفس هم کم است... ولی کم است... چنان می رود دستم به لب که ...... ولی کم است

تو هم


But I know
that I could never cry your tears
But I would
If I could

I didn't change your world
But I would
If I could

Monday, July 16

خنده


کنار راهم اما مسافر نه... نگاه نمی خرم اما نگاه می کنم
...که تاکجا خراشیده می شوم از رد هر نگاه
بخند و بگو باز بغض داری دختر
:و من پرم از طنین و آهنگ هزاران خنده
جوانکی که تن سایید و گذر کرد
دخترکی که به بازوی مردکی آویز شده بود و با چشمهاش هم
و مردکی که یقین کرده بود مهمانم
و مردکی که سوال کرده بود فراموش کرده ام برداشتن عینک را
...و مردکی که
...نه
نه...سوار این واژه ها و وزنهای کرخت و سنگین نمی شود حرفم... بغضم

بغض دارم دختر
و همچنان که در تحرک رانهایش می رفت
گوئی بکارت رویای پرشکوه مرا
با خود بسوی بستر شب می برد

Saturday, July 14

آب زندگاني

لبش مي بوسم و در مي كشم مي
به آب زندگاني برده ام پي

بزن در پرده چنگ اي ماه مطرب
رگش بخراش تا بخروشم از وي

May I be gay like every lark
Who lifts his life from all the dark
Who wings his why
Beyond because

Love is a deeper season
Than every reason
My sweat one

بردي از يادم
دادي بر بادم
با يادت شادم

قانع به خيالي ز تو بوديم چو حافظ
يارب چه گداهمت و بيگانه نهاديم

براي شبي

مي خزند بر آب
بدر ماه و مه

Friday, July 13

Crash


There seem to be a kind of problem in sexual life of James Ballard and his wife, Catherine Ballard that each one of them seeks other experiences, though they still live and have sex together and even love each other.
James has a heavy car crash, which leads to death of the other driver. James and Helen, wife of the other driver, both badly injured from the accident, meet in the hospital. After returning to normal life, they have the same feelings for example about traffic. James tries a new life with driving a new car which is just the same as previous wrecked car. Feeling energy in driving, he makes love with Helen in his new car after giving her a lift. Through Helen, James meets Vaughan and his friends who are a group of car crash victims. Vaughan is sexually attracted in car crashes and their victims and their relations and works on a strange project about them all. Vaughan thinks of a car crash as a release of driver’s sexual energy.
James has got interested in his project and so has his wife Catherine. Catherine seems to be absorbed by Vaughan’s sexual energy. While James is driving Vaughan’s car, they go to a carwash. At the back seat of the car, Catherine invites Vaughan to her body. She gets badly wounded by his violent sex action. . . At home, James kisses every wound of Catherine’s body lovingly.
In the development process of the project, James does tattoos which Vaughan has designed for him. Then they also have sex in Vaughan’s car.
Vaughan has hit Catherine’s car in the parking, which James defines as a suitor’s action.
Next day, Vaughan chases Ballard’s car which leads to his accident and death: Car Crash of Vaughan!
Helen and her friend find Vaughan’s car and sleep together at its backseat.
James takes Vaughan’s car and chases Catherine’s car. Catherine unfastens her belt in order to accept his probable car crash or sexual action. Finally her car gets out of the road and turns over. She is injured, though not as much as her need. May be the next one…


James: Where were you?
Ctherine: In a private aircraft hangar.
Anyone could’ve walked in.
James: Did you come?
Ctherine: No
What about your camera girl? Did she come?
James: We were interrupted.
I had to go back to the set.
Ctherine: Poor darling.
May be the next one.
May be the next one.


James: Do you live here with Seagrave?
Vaughan: No, I live in my car. This is my workshop.
James: What exactly is your project, Vaughan? Book of car crashes? Medical study? Sensational documentary? Global traffic?
Vaughan: It’s something we are all intimately involved in: The reshaping of human body by modern technology.


Catherine: He must have fucked a lot of women in that huge car of his. It’s like a bed on wheels. It must smell of semen.
James: It does.
Catherine: Do you find him attractive?
James: He’s very pale, Covered with scars.
Catherine: Would you like to fuck him, though…in that car?
James: No. But…But when he’s in that car…
Catherine: Have you seen his penis?
James: I think it’s badly scarred…from a motorcycle accident.
Catherine: Is he circumcised? Can you imagine what his anus looks like? Describe it to me. Would you like to sodomize him? Would you like to put your penis right into his anus? Just thrust it up his anus? Tell me. Describe it to me. Tell me what you would do. Could you just kiss him in that car? Describe how you reach over. Unzip his greasy jeans. Take out his penis. Would you kiss it or suck it right away? Which hand would you…hold it in? Have you ever sucked a penis? Do you know what semen tastes like? Have you ever tasted semen? Some semen is saltier than others. Vaughan’s semen must be very salty.


James: Finish your story.
Helen: The junior pathologist at Ashford Hospital. Then the husband of a colleague of mine. Then hmm, a trainee radiologist. Then the service manager at my garage.
James: You had sex with all those men in cars? Only in cars?
Helen: Yes. I didn’t plan it that way.
James: Did you fantasize that Vaughan was photographing all these sex acts as though they were traffic accidents?
Helen: Yes. They felt like traffic accidents.


James: Do you see Kennedy’s assassination as a special kind of car crash?
Vaughan: A case could be made!

James: It’s all very satisfying. I’m not sure I understand why.
Vaughan: Well, that’s the future, Ballard…and you’re already a part of it. You’re beginning to see that for the first time there’s a benevolent psychopathology that beckons towards us. For example, the car crash is a fertilizing rather than a destructive event. A liberation of sexual energy, mediating the sexuality of those who have died with an intensity that’s impossible in any other form. Now, to experience that, to live that, that is… That’s my project.
James: What about the reshaping of human body by modern technology …..I thought that was your project.
Vaughan: That’s just a crude sci-fi concept. It just kind of floats on the surface and doesn’t threaten anybody.



James: Catherine! Are you all right?
Catherine: James! I don’t know.
James: Are you hurt?
Catherine: I think I’m all right. I think I’m all right.
James: May be the next one darling.
May be the next one.

Sunday, July 8

suddenly in sunlight

he will bow

& the whole garden...

Wholly to be a fool
while spring is in the world
my blood approves

Wind wind wind

did you love somebody

and have you the petal of somewhere

in your heart

pinched from dumb summer

Saturday, July 7


شاه نشین چشم من
تکیه گه خیال توست
جای دعاست شاه من
بی تو مباد جای تو

Be still my soul
Be still
The arms you bear are brittle

زنجره می نالد در یخبندان
بر تختی باریک
میان بالاپوشم
می خوابم تنها

Be still my soul, be still; it is but for a season:
Let us endure an hour and see the injustice done.

گر همچو من افتاده این دام شوی
ای بس که خراب باده و جام شوی
ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم
با ما منشین اگرنه بدنام شوی

پریشان خاطرم
چون فلمکارهای میچینوکو
منقوش به سرخسهای درهم
عشقم اما چنین نیست

No matter what disaster occurred
She stood in desperate music wound
Wound, wound, and she made in her triumph
Where the bales and the baskets lay
No common intelligible sound
But sang, ‘O sea-starved, Hungry sea.’

خزان را نمی بینیم هنوز
تنها آوای باد بدشگونست

Friday, July 6

1000 mirrors

(click on the name to link to her biography on wikipedia, and on the lyrics to download the music)

Monday, July 2

چکه چکه


باقی مانده ام و گلویی که تاربه تار از وزش انگشتهایتان تاب برمی دارد از بی تابی... مرهم که نیست، انگار دستهایتان زخمهایی را سرمی گشایند که تمام تنم را انگشت کرده ام و فشرده ام بر دهانشان... لبهای رنجتان می نشیند بر لبم و چیزی که برای مکیدنم نمانده، چرک را می مکند از تنم... چکه چکه... غرور هر چه ایستادن است خرد می شود و غبارمی شوم از پس عبورتان سرگردان... سرگردان...

Sunday, July 1

س+...+ه


س + مان+ ه = سمانه
س + تار + ه = ستاره
س + هام + ه = سهامه
س + پید + ه = سپیده
س + کین + ه = سکینه
س + عید + ه = سعیده
س + ورم + ه -= سورمه
س + لیم + ه = سلیمه
س + یار + ه = سیاره

همین... یه فکر بود... شاید بازی!


...نگاههای دزدیده... لبخندهای فروخورده... عشقهای پنهانی... دردهای بلعیده...
سالهاست بودنم را جیغ نکشیده ام آنچنان که وقتی زاده شدم

:دوست داشتم می شد روزی فریاد زد
سیب خوردم سیب
سیب کال اغوا

یا کراهتی نبود از گریه در چشمان خلق

خوب بود این مردم
دانه های دلشان پیدا بود


تا آفت زده ها را دانه دانه کند و دور ریخت یا دندان نکشید