Sunday, January 29

Radio & taxi Drivers

راننده: یک مرد میانسال
(که از صبح 100 بار از امیرآباد تا انقلاب بالا و پایین رفته بود و همه مسافرینش رو جلوی کلینیک 16 آذر پیاده کرده بود و هیچ کس بهش اعتراض نکرده بود....)
خانم گزارشگر رادیو با یکی از منتقدین سینمایی راجع به یکی از فیلمهای جشنواره با برداشتی از شاهنامه، صحبت کرده بود.... مجری برنامه هم توی مباحثه ش با خانم می فرمود:" کارگردانها باید از این داستانهای دختر پسری دست بردارن، این حدیث نفسها دیگه مخاطبی نداره، باید برگردیم به عقب، به اندوخته های ادبیاتی باارزشی مثل شاهنامه، باید کارگردانها رو تشویق کنیم............" آقای منتقد درحالیکه تاسف می خورد که مجبوره موبایلش رو بعدا جواب بده، می فرمود:"برداشت فی نفسه بد نیست. ولی کیفیت کار هم مهمه،......".....خانم هم برای اینکه به آقای منتقد اجازه بده که SMS بفرستن، شروع به بحث مفصلی کرد که نه آقای مجری ناراحت بشن و نه آقای منتقد... و وقتی خواست مطمئن بشه که نظر آقای منتقد رو جلب کرده و پرسید: "شما هم موافقید؟"، آقای منتقد که ظاهرا هنوز SMS رو نفرستاده بودن بلافاصله گفتن:"در مورد چی؟"

راننده: یک مرد جوان
(که ورزشکار بودن از طرز نشستنش پشت فرمون مشخص بود)
نمی دونم کدوم نوحه خون یا مداح مزخرفی داشت آهنگ تخیله ریه هاش رو تست می کرد و مدام نفسش رو با صدای حوسه،حوسه، مثل تف بیرون پرت می کرد......هی خواستم بگم خفه ش کن اینو...بعد به خودم گفتم تو که هرروز داری مزخرفات لوس آنجلسی آرش و... رو توی این تاکسی ها تحمل می کنی....اینم وطنیش....

راننده: یک مرد میانسال
(که از میدون جمهوری به بعد که مسافری غیر از من نداشت، متوجه لزوم تنظیم آینه ش شد)
مجری مرد داشت با لحنی حماسی می خوند: سلام ای شانزده سالگی
ای شانزده سالگی تو به من گفتی
که جنس زخمهای کهنه شانزده سالگی تو با همه شانزده سالگیها فرق می کند
.......

راننده: یک مرد جوان
(که بعد از یه خط گرفتن از پرشیا، به راننده طلبکارش خیره شد و در حالیکه فحشش رو با شدت پشت لبهاش نگه داشته بود، گفت "تو صحبت نکن فقط")
نوحه خون روضه می خوند که کربلا عرش خدا روی زمینه ... که من اگه کربلات رو از تو نخوام از کی بخوام.... و گریه می کرد... و جماعتی هم....و گریه می کرد.... و می خواست..........."طلب" هر چی که باشه خیلی قویه........موهای تنم راست شده بود....و یه زمینی توی دلم گسل برمی داشت.....دلم می خواست که بخواد.....






ما اگه حدیث نفس نگیم، حدیث انفاس رو خواهیم گفت...فرقی نمی کنه اما.....مهم اینه که راوی کی باشه

No comments: