Thursday, July 19

if i could


عرق و درد و داغی دستها... و لایه لایه های آرد سرخ شده که تند تند و قوی بر تن هم اضافه می شوند و از دل هم کم... روغن داغ؟... یک من سر تکان می دهد... اضافه می شود... و دیگر من با همان شتاب تقدیر آردها را زیر و رو می کند که روغن می پاشد روی دست...
به کنایه و خنده: - چشم خورده م... می دونید که تو این خونه فقط من چشم میخورم
...و می خندند... تو هم؟ ای کاش
...کنار ایستاده ام و چنان نفس می کشم که گویی س...ر
و سینه ام می سوزد
و الرحمن می خوانم
...و بحث می کنند و من سکوت... و فکر می کنم کم است
دروغ و دزدی و بلاهت... و بی که فراموش شود گمان می کنم کم است
و قیمت زمین... و فرق یک هفته... و سالهاست که هیچ چیز فرقی ندارد انگار
و مرد که نامرد می شود و کودکی که پدر ندیده است... زنانی که قصه را نشخوار می کنند... و من که نمی دانم به کجای کدام قصه شبیهترم... و کاش می شد کمی س...ر
ولی کم است... نفس هم کم است... ولی کم است... چنان می رود دستم به لب که ...... ولی کم است

تو هم


But I know
that I could never cry your tears
But I would
If I could

I didn't change your world
But I would
If I could

2 comments:

Nollia_3737 said...

vaghean matnaye jalebi minvisin,,, az kay inkaro mikonin?! akhe mikham bedoonam key mitoonam mesle shoma benvisam...

jadid tarinesh:



ba eshgh degar hich naguyam ke mara kari nist

ba suze delam,baz ke ghamkhari nist

faryad ze ashegh naresad ta nakeshad durie yar

omrist az u duramo afsus ke deldari nist

SAM said...

از هر کی بپرسی میگه من فوتبالو از زمینهای خاکی شروع کردم! ولی زمان خیلی مهم نیست... اینها رو از کریستین بوبن باز می نویسم:

نوشتن یعنی خویشتن را مبتلا به هموفیلی یافتن، جاری شدن مرکب از تن به محض نخستین خراشیدگی... می نویسیم از آن روی که دچار نوعی بیماری پوستی هستیم، چون درمی یابیم که بدون پوست به دنیا آمده ایم و کوچکترین تماس، سبب طنینهای رویا می شود و عصبی ناشناخته را می سوزاند

نوشتن به سان یک کولی است که به فواصل زمانی نامنظم نزد من اتراق می کند و بی خبر می رود. این حق اوست. این حق ابتدایی کسانی است که دوستشان می دارم که بی هیچ توضیحی مرا ترک گویند، بی آنکه برای رفتنشان دلیل بیاورند، بی آنکه در صدد تلطیف آن با دلایلی که همواره کاذب است برآیند